اجتماعیاخبار هیدراسلایدافغانستانتحلیلدانشگاهگزارش

برای آگاه شدن، باید آگاه شد!

بی‌سوادی یعنی کوری؛ یعنی به‌جای راست راه رفتن و در راه راست رفتن، تکیه بر بازوی هرکسی که خود را غم‌خوار وانمود می‌کند دادن و رشته دوست را بر گردن پذیرفتن و هرکجا دل‌خواه اوست رفتن!

هر نوع آگاهی را نیز نمی‌توان «سواد» نامید؛ گاهی ما «آگاه» هستیم و زمانی هم صاحب «آگاهی» هستیم؛ اما تفاوت آگاه بودن با مالک آگاهی بودن همچون تفاوت میان «شناخت» و «حفظ کردن» است. شخصی که می‌داند و می‌شناسد؛ کسی است که نسبت به امور آگاه است؛ ولی کسی که مطالب را حفظ می‌کند و به خاطر می‌سپارد، کسی است که مسائل و مطالب را آن‌گونه که خوانده و شنیده در خود حفظ می‌کند؛ اولی کسی است که دانش خود را در خدمت شناختن عمیق‌تر پدیده‌ها و رویدادها و سپس تغییر تکاملی مشی خود می‌گیرد و پرواضح است که دومی چنین نیست و راه به‌جایی نمی‌برد.

این موضوع را می‌توان با گفته یاسپرس که «آگاهی به صورت آگاهی از آگاهی است» بیان کرد. این گفته یعنی رسیدن به جوهر آگاهی؛ یعنی اطلاع حاصل کردن از اینکه این آگاهی که من به‌عنوان سوژه می‌دانم چیست و در موقعیت و نوع مواجه من با این آگاهی مرا در موقعیتی قرار می‌دهد که از چگونگی و فرایند این آگاهی خبر هستم. به عبارت بهتر یعنی آگاه بودن نه فقط از امور و بلکه آگاه شدن از نفس این آگاهی!

حال باید دید ریشه این‌گونه رسیدن به آگاهی از کجا و یا در کجا است. چه می‌شود که در جامعه‌ای افرادی آگاه می‌شوند و در جای دیگر تنها صاحب آگاهی می‌شوند. این دو موضوع ریشه در نوع آموزش دارد، بسیاری دوره مکتب را پایه پیدایش این نوع نگرش می‌دانند؛ اما می‌توان این نوع رفتار را در میان دانشگاه و دانشگاهیان نیز مشاهده کرد.

نوع نظام آموزشی در خلق آگاهی حرف اول را می‌زند، رفتاری را مدنظر بگیرید که در آن معلم یا استاد در قامت یک کارمند بانکی ظاهر می‌شود؛ به این معنا که شاگردان یا دانش‌آموزان را به مثال بانک می‌بیند که باید از اطلاعات پر شوند. این نوع رفتار، افراد مورد آموزش قرار گرفته (دانش‌آموزان) به شی تبدیل شده و راه تفکر بر آنها بسته می‌شود، افراد به‌ شی‌تبدیل‌شده صاحبان آگاهی هستند که به صورت ماشینی بر آن تسلط یافته‌اند. نتیجه همان می‌شود که در ابتدا توضیحی کوتاه بر آن رفت؛ اما در سوی دیگر، یعنی جایی که عنوان اصلی مسئله می‌شود و سوژه موردمطالعه درس خواندن و فراگرفتن، در این موقع چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ در این زمان تربیتی آغاز می‌شود که می‌توان آن را تربیت «آزادی‌بخش» نامید؛ این کار از عمل شناسایی انجام می‌شود نه انتقال اطلاعات، در واقع وضعی را می‌توان آموزش گفت که در آن شی یا پدیده موردشناسایی میانجی میان عاملان شناسایی یعنی معلم از یک‌سو و شاگردان از سوی دیگر باشد؛ بنابراین اجرای تربیت «مسئله‌طرح‌کن» بیش از هر چیز به راه‌حلی برای رفع تضادهای معلم شاگردی نیز است.

در واقع آموزش مسئله طرح‌کن با شکست رابطه عمودی که آموزش بانکی است و یک‌طرفه از سوی معلم است پایان می‌دهد در اینجا معلم شاگرد، و شاگرد نیز معلم است. دیگر «معلم کسی نیست که فقط تعلیم می‌دهد، بلکه کسی است که در گفت‌وشنود با دانش‌آموزان تعلیم می‌بیند. «شاگردان نیز به نوبه خود همان‌گونه که تعلیم می‌بیند تعلیم هم می‌دهند.» در این زمان دیگر معلم نقال نیست، همیشه شناسنده است چه زمانی که طرحی را تهیه می‌کند و چه زمانی که در گفت‌وشنود همراه شاگردان خود شرکت می‌کند؛ زیرا در این زمان دیگر معلم به مورد شناسایی به‌عنوان صورت ملک طلق خود نگاه نمی‌کند و بلکه در آن به‌عنوان موضوع تفکر برای خود و دانش‌آموزان می‌نگرد.

معلم مسئله‌طرح‌کن می‌تواند با شاگردان خود شرایطی را بیافریند که در آن شرایط معرفت عمقی، معرفت سطحی را بیرون براند؛ زیرا معلم اندیشه‌های خود را در اندیشه شاگردان از نو شکل می‌دهد و پس از گفت‌وشنودها و ملاحظات شاگردان نظریات قبلی خود را بازآزمایی می‌کند.

این درست زمانی است که آگاهی به بیرون کشیده می‌شود و موردنقد و نقادی قرار می‌گیرد، درصورتی‌که در آموزش به شیوه بانکی جای و مجالی برای این کار نیست. آموزش به صورت بانکی فکر را منجمد و از حرکت کردن بازمی‌دارد و هوشیاری را از بین می‌برد؛ اما تفکر و آموزش مسئله‌طرح‌کن برخلاقیت استوار است و راه را برای پژوهش و دگرگونی هموار می‌کند؛ این است اساس این بحث که تفکر و آموزش مسئله‌طرح‌کن همواره خود را در حال تکوین می‌بیند و تاریخ را نقطه عزیمت می‌پندارد؛ اما آموزش بانکی بر تکرار اصرار می‌ورزد که راهی جز درجا زدن و ماندن در شرایط کنونی ندارد.

با چنین اوصافی، به‌راحتی می‌توان یکی از علت‌های ناکامی و گیرماندن در وضعیت موجود را با داشتن این حجم بالای سواد و مؤسسه‌ها و نهادهای تحصیلی دانست. به نظر می‌رسد باید آگاه شد تا اینکه صاحب آگاهی شد.

  • دکتر سید محمدتقی حسینی

دکمه بازگشت به بالا