آموختن درس‌های افغانستان

بی‌توجهی اهانت‌آمیز به هویت افغانی باعث شکست دو دهه سیاست خارجی شد. با برخاستن آخرین هواپیماهای نظامی از میدان هوایی کابل در ساعت ۲۳:۵۹ روز ۸ شهریور ۱۴۰۰ (۳۰ اوت ۲۰۲۱،) جنگ نزدیک به بیست‌ودو ساله آمریکا در افغانستان به پایان رسید.

صحنه‌های تلویزیونی سقوط افغانستانی‌ها از چرخ‌های هواپیمای نظامی سی-۱۷ در حالی که به‌دنبال فرار از کشور بودند، نمادی از هرج‌ومرج و وحشت این فصل طولانی و خونین در تاریخ افغانستان و پایانی شرم‌آور برای دو دهه جنگ جهانی علیه تروریسم بود که در خلال چهار دوره ریاست جمهوری آمریکا ادامه داشت.

نیروهای آمریکایی در اردیبهشت ۱۴۰۰ (می ۲۰۲۱) شروع به عقب‌نشینی از میدان نبرد کردند و طالبان حملات خود را به ارتش افغانستان که توسط آمریکایی‌ها آموزش دیده و از آن‌ها حمایت می‌کردند، تشدید کرد.

در بین ماه‌های مرداد و شهریور (اوت) ارتش به طور کامل از بین رفت و اعضای دولت ملی افغانستان، از جمله رئیس جمهور اشرف غنی، از کشور گریختند. طالبان کابل، پایتخت را تحت‌کنترل گرفت و به بیست سال ملت‌سازی آمریکا در عرض چند هفته پایان داد.

بسیاری از مردم آمریکا، با کمی بیش از ۲۰۰۰ کشته و هزاران سرباز زخمی و معلول دوست داشتند ورق را برگردانند و طولانی‌ترین جنگ در تاریخ آمریکا را به دست فراموشی بسپارند. دولت از مدت‌ها بیش توجه خود را از این جنگ برگردانده و تشکیلات دفاعی را آماده رقابت با چین کرده بود.

هیچ بخش کوچکی از طبقات سیاسی ما دوست ندارند جنگ را فراموش کند؛ زیرا این جنگ مانند شکست‌های عظیم در سیاست کووید-۱۹ تحت نظارت آن‌ها اتفاق افتاده است. رهبران امیدوارند که تمایل آمریکاییان به فراموشی به آن‌ها اجازه دهد تا از پاسخ‌گویی فرار کنند؛ اما ما نباید به آن‌ها این اجازه را بدهیم.

کارتر ملکاسیان، استاد دانشکده تحصیلات تکمیلی نیروی دریایی و مشاور سابق غیرنظامی رئیس وقت ستاد مشترک ارتش، ژنرال جوزف دانفورد، گزارشی کاملاً تحقیق شده و جامع از جنگ آمریکا در افغانستان نوشته است که به ما کمک می‌کند تا درک کنیم چرا ما در این درگیری طولانی دو دهه آنجا بسر بردیم؟

حملات ۱۱ سپتامبر چگونه باعث این تلاش طاقت‌فرسا و طولانی از طرف مردم و دولت آمریکا شد؟ چگونه یک تهاجم امیدوارکننده و مردمی به یک شکست غیرمحبوب ختم شد؟

پاسخ‌ها آسان نیستند، اما ملکاسیان برای اولین بار یک تفسیر جامع از تاریخ ارائه می‌دهد.این سؤال که چگونه جنگ پیروز شد و سپس شکست خورد، سؤال عمیق‌تری را در درون خود دارد: آیا واقعاً هرگز قابل پیروزی بود؟ ملکاسیان، با فشار بر خوانش بیش از حد جبرگرایانه تاریخ، به این نتیجه می‌رسد که به سختی می‌توان فهمید که چگونه، حتی با وجود طالبان آرام، دولت مورد حمایت غرب می‌توانست در درازمدت موفق شود.

شاید با حمایت همیشگی آمریکا – موضعی که ژنرال دیوید پترائوس معتقد بود ضروری است – دولت مستقر در کابل می‌توانست با کنترل اسمی بر کشور دوام بیاورد؛ اما با ممانعت از حضور طولانی‌مدت نظامی، دیپلماتیک و اقتصادی آمریکا، چشم‌انداز بقای رژیم جدید همیشه تیره‌وتار بود.

آمریکایی‌ها از جنگ خسته شده بودند. با پایان جنگ عراق، ملت مشتاق بود که ورق جنگ جهانی علیه تروریسم را که ملت ما را در دوران پس از ۱۱ سپتامبر به نابودی تهدید می‌کرد، ورق بزند. از نظر سیاسی، این یکی از بزرگ‌ترین اشتباهاتی است که رهبران آمریکایی و غربی در برنامه‌ریزی و پیگرد جنگ افغانستان مرتکب شدند.

تحلیل ملکاسیان از سال‌های اولیه جنگ نشان می‌دهد که تا چه حد امتناع بوش از مذاکره با طالبان پس از شکست آن‌ها، برخلاف اصرار حامد کرزی، هرگونه امکان صلح پایدار را که به ایالات متحده اجازه خروج می‌دهد، از بین برد.

با وجود کارهای خوبی که ایالات متحده در افغانستان انجام داد، آمریکایی‌ها همیشه به عنوان یک نیروی اشغالگر دیده می‌شوند که باید اخراج می‌شدند و حکومتی که از سوی ایالات متحده حمایت می‌شود نیز به همین ترتیب، همیشه از سوی اکثریت افغانستانی‌ها مشکوک دیده می‌شود.

داستان واقعی اما شکست آمریکا نیست، بلکه مقاومت و پیروزی طالبان است. در سال ۱۳۹۳ (۲۰۱۴،) سفیر وقت ایالات متحده در افغانستان، مایکل مک کینلی، انگشت خود را روی منبع قدرت طالبان گذاشت: او در یک جلسه گروهی بسته در وزارت امور خارجه گفت «طالبان برای چیزی بزرگتر می‌جنگند.» چیزی که سیاستمداران آمریکایی هرگز به طور کامل درک نکردند و آن، این بود که طالبان برای اهداف معنوی ناملموسی می‌جنگید که برای درک خود افغانستانی‌ها ضروری بود.

از این تاریخ چه درس‌هایی باید بیاموزیم؟ درس‌های بسیاری وجود دارد. ملت‌سازی کار بسیار سختی است.

  • منبع: روزنامه ستاره صبح
  • دنیل استرند استادیار اخلاق در کالج جنگ هوایی، ۸ ژوئن ۲۰۲۳
  • تارنمای اندیشکده آمریکائی امریکن کنسرواتیو
  • برگردان و کوتاه سازی علی اصغر شهدی
  • Asghar.shahdi@gmail.com