از خشونت ویرانگر تا خشونت مشروع

قدرت، لذت و خشونت نیچه و فروید، خشونت را فی‌نفسه، حاوی لذت می‌دانند. حذفِ لذ‌ت‌هایِ جایگزینِ خشونت از حیات فردی و اجتماعی در افغانستان، به ابعاد لذت‌بخش خشونت می‌افزاید و برخی از قبایل و گروه‌های به دور از مدنیت، برای کسب لذت، به خشونت دست می‌یازند و بخشی از نیازهای غریزی و بشری خود را […]

قدرت، لذت و خشونت

نیچه و فروید، خشونت را فی‌نفسه، حاوی لذت می‌دانند. حذفِ لذ‌ت‌هایِ جایگزینِ خشونت از حیات فردی و اجتماعی در افغانستان، به ابعاد لذت‌بخش خشونت می‌افزاید و برخی از قبایل و گروه‌های به دور از مدنیت، برای کسب لذت، به خشونت دست می‌یازند و بخشی از نیازهای غریزی و بشری خود را ارضا می‌کنند. نیچه، بیماران خودآزار یا سادومازوخیستی را به همین شیوه در نظر می‌گیرد. در افغانستان، انتحار، وجهی از همین شیوه لذت‌بردن است. آفرینش و ابداع شیوه‌های معقول و منطقی لذت، چنان که در جوامع دیگر به وفور مشاهده می‌شود، راهی برای کاهش لذت‌های خشونت‌بار و ویرانگر است.

خشونت ویرانگر، خشونت مشروع

پرخاشگری، صورت نرم خشونت و ابزار آدمی در صیانت از خویشتن، در برابر مخاطرات به شمار می‌رود. آدمیان در پاسخ به مخاطرات ویرانگر طبیعی و اجتماعی، نهاد دولت را برمی‌سازند و بخشی از قدرت و اراده خود را به آن وامی‌گذارند تا در برابر خشونت‌های ویرانگر، در امان باشند. دولت، حق کاربرد انحصاری خشونت مشروع را به دوش دارد و می‌بایست در برابر خشونت‌های ویرانگر و نامشروع، بایستد. در افغانستان، خشونت مشروع، خشونت‌های ویرانگر و نابودگر را مهار نتوانسته است. از این روی باید گفت ما به خشونت مشروع بیشتری نیاز داریم تا بتوانیم به صور متنوع و روزافزون خشونت‌های ویرانگر، چیره شویم. باید دانست که تقویت نهاد دولت، به عنوان کارگزار خیر عمومی و ابزار مشروع کنترل خشونت، خود، راهی برای مبارزه با خشونت است. از راه تقویت و اصلاح نهاد دولت، باید در مقابل خشونت‌های ویرانگرانه هراس‌افکنان ایستاد. آشفتگی مبارزه با خشونت، خود نوعی خشونت است و این چرخه هیچ گاه آرام نخواهد گرفت. از این روی در برابر گرو‌ه‌های خودسر باید ایستاد و زمام مقابله با خشونت را به دولت سپرد. غایت خشونت مشروع، برقراری نظم اجتماعی و هدف خشونت‌های ویرانگر، آشوب و پراکندگی نظم طبیعی امور فردی و اجتماعی است. دولت باید برای جلوگیری از خشونت‌ها، اعمال خشونت کند و نظم، چیزی جز سازمان‌دهی خشونت نیست.

ماکیاول، خشونت را در بعد حاکمیت و اتباع، بررسی کرده است. در افغانستان، اتباع همواره بیش از دولت‌ها به خشونت دست‌ یازیده‌اند و این خشونت اتباع بوده است که دولت‌ها را فروپاشانده و بر خشونت حاکمیت، چیره شده است. وضع مدنی، تعادلی میان این وجوه متعدد خشونت است. نظم خشونت و تعادل ابعاد آن، وضع مدنی و خواست و خیر همگانی است که به تدبیر، سیاست و عقلانیت نیازمند است و جامعه ما باید این راه دشوار را بپیماید.

خشونت و عقلانیت

آیا رسیدن به نظم طبیعی و مدنی، بدون کاربرد گسترده خشونت در افغانستان ممکن است؟ بدون تردید آری. رسیدن به نظم طبیعی و کاهش خشونت‌های متنوع و گسترده در افغانستان، به ابزارهای متعدد فلسفی، فرهنگی و سیاسی نیاز دارد. فرهنگ، مسئول تنظیم خشونت است. فرهنگ، با تولید ابزارهای مفهومی متعدد مانند گفتار، تفاهم، گفت‌و‌گو، دانش، گفتمان، هنر، ادبیات و توافق مدنی، چه به صورت واقعی و چه به صورت کاذب و انتزاعی می‌تواند زمینه کاهش خشونت را فراهم آورد و جایگزین‌های دیگری به جای استفاده از خشونتِ آشکار، ابداع کند. انحراف خشونت‌های مرگ‌بار به سوی فعالیت‌های بی‌ضرر فرهنگی، کاربرد اساسی فرهنگ‌های پیشگام است.

جامعه‌شناسانِ ارتباط‌گرا، خشونت را با مفهوم هویت، پیوند می‌دهند.‌ افراد، میان خود و دیگری، تفکیک می‌کنند و این تفکیک می‌تواند به تقابل و تضاد و سرانجام به خشونت، بیانجامد. مدیریت هویت‌های اجتماعی و کنترل و سازگاری‌ آن‌ها، سنگ‌بنای مبارزه با خشونت است؛ زیرا خشونت، معطوف به دیگری است. رابطه ما و دیگری باید، تعریف‌شده، منطقی و عقلانی شود. این دوگانگی‌ و تقابل، شکاف‌های فعال اجتماعی را به تحرک وامی‌دارد و شعله خشونت را برمی‌افروزد. جامعه افغانستان، هنوز پاسخی درخور برای بحران هویت درنیافته است و از این روی چرخه خشونت متوقف نشده است. یک رابطه معنادار میان هویت‌های متعدد که مبتنی بر منافع و خیر همگانی باشد، می‌تواند ماشین خشونت‌ورزی را از حرکت بازدارد.

مفهوم مقابل خشونت، چیست؟

فه، در مقابل خشونت قرار ندارد، زیرا خشونت، به معنای عاطفه در برابر خود و غضب در برابر دیگری است. خشونت‌ورزی به همان میزان که خشن است می‌تواند عاطفه را در خود جای دهد. مطابق نظریه فروید، عشق و نفرت درهم‌تنیده‌اند و دو سویه غریزه ما محسوب می‌شوند. باید گفت که عقلانیت، در برابر خشونت و مفهوم مقابل آن است. عقلانیت، جایی برای خشونت باقی نمی‌گذارد و افزایش خشونت به معنای کاهش عقلانیت خواهد بود. از این روی فقدان تفکر عقلانی در افغانستان، ریشه صور متنوع خشونت است و راه دیگر کاهش خشونت در افغانستان، گسترش عقلانیت خواهد بود. هانا آرنت و باومن، می‌گویند که خشونت در سطح فردی، نتیجه عدم عقلانیت و تبعیت بی‌فکر و پیش پا افتاده‌اند. فرد می‌تواند عواطف خود را حفظ کند و در عین حال به جنایت دست زند و بین این دو هیچ تضاد لاینحلی وجود ندارد. جامعه‌شناسان ارتباط‌گرا هم می‌پذیرند که عشق به یک گروه از انسان‌ها هم‌زمان و هم‌راستا با نفرت به گروه دیگر است. وجه باطنی خشونت، عاطفه و عشق به یک آرمان،‌ ایده، فرد، سرزمین، خون و باور است. در مقابل، هم عاطفه و هم خشونت را تنها با اعتقاد عقلانی به اصول مشخص حقوقی و اخلاقی می‌توان کنترل کرد.

 

  • سید حمید هاشمی
  • پژوهشگر