۱۶ سال بی‌خبری از عبدالمتین؛ پدری که برای کار رفت و هرگز بازنگشت

خانواده‌ای از ولایت شمالی افغانستان، ۱۶ سال است در انتظار بازگشت پدری هستند که برای تأمین آینده فرزندانش راهی ایران شد و ناپدید گشت. هیچ نشانی از او نیست، اما امید هنوز زنده است. در سال‌هایی که مهاجرت برای بسیاری از افغانستانی‌ها تنها راه بقا و تأمین زندگی بود، عبدالمتین، مردی میانسال و پدر یک […]

خانواده‌ای از ولایت شمالی افغانستان، ۱۶ سال است در انتظار بازگشت پدری هستند که برای تأمین آینده فرزندانش راهی ایران شد و ناپدید گشت. هیچ نشانی از او نیست، اما امید هنوز زنده است.

در سال‌هایی که مهاجرت برای بسیاری از افغانستانی‌ها تنها راه بقا و تأمین زندگی بود، عبدالمتین، مردی میانسال و پدر یک خانواده، تصمیم گرفت برای یافتن کار راهی ایران شود. اما آن سفر، آغاز سال‌ها انتظار و بی‌خبری برای همسر و فرزندانش شد. اکنون ۱۶ سال از آن روز می‌گذرد و هیچ نشانی از عبدالمتین به‌دست نیامده است.

همسر عبدالمتین هنوز با امیدی خاموش، هر روز چشم‌به‌راه خبری از شوهرش است. فرزندانش که در کودکی با خاطره‌ای مبهم از پدر بزرگ شدند، حالا جوانانی هستند با زخم‌هایی پنهان از نبود او.

یکی از فرزندانش می‌گوید:

«وقتی پدرم رفت، من فقط پنج سالم بود. هیچ‌وقت نفهمیدم چرا دیگر برنگشت. مادرم با سختی ما را بزرگ کرد. نبود پدر فقط یک غم نیست، یک خلأ است که هیچ‌چیز پرش نمی‌کند. ما نه فقط پدرمان را از دست دادیم، بلکه امنیت، آرامش و آینده‌مان را هم گم کردیم.»

در نبود عبدالمتین، همسر او مجبور شد بار سنگین زندگی را به‌تنهایی به دوش بکشد. او نه‌تنها مسئول تأمین مالی خانواده شد، بلکه باید نقش پدر را نیز برای فرزندان ایفا می‌کرد. فرزندان این خانواده با کمترین امکانات آموزشی و روانی بزرگ شدند؛ بدون حمایت عاطفی، بدون راهنمایی پدرانه، و با خاطره‌ای مبهم از مردی که روزی با امید رفت و هرگز بازنگشت.

فرزند بزرگ‌تر خانواده می‌گوید:

«ما هیچ‌وقت نفهمیدیم پدرمان کجاست. هر بار که کسی از ایران تماس می‌گرفت، مادرم با دلهره گوشی را برمی‌داشت. سال‌هاست که هر صدای زنگ، هر پیام، هر خبر، می‌تواند امیدی باشد یا یک شکست دیگر. ما با این ترس بزرگ شدیم.»

دکتر ناصر شریفی، روان‌شناس بالینی، تأکید می‌کند:

«نبود پاسخ روشن درباره سرنوشت عزیز گمشده، نوعی سوگ پیچیده ایجاد می‌کند که درمان‌پذیر نیست مگر با روشن‌شدن حقیقت. این وضعیت می‌تواند منجر به اضطراب مزمن، افسردگی و حتی اختلالات روان‌تنی در اعضای خانواده شود.»

او توضیح می‌دهد که کودکان چنین خانواده‌هایی معمولاً با احساس ناامنی، خشم فروخورده و سردرگمی هویتی بزرگ می‌شوند. این تأثیرات می‌تواند تا بزرگسالی ادامه یابد و بر روابط اجتماعی، تحصیل و سلامت روانی آن‌ها سایه بیندازد.

از سوی دیگر، دکتر سمیرا رضایی، جامعه‌شناس، با نگاهی گسترده‌تر به این پدیده می‌گوید:

«عبدالمتین تنها یک نمونه نیست. در سال‌های گذشته، موارد مشابهی از ولایت‌های مختلف افغانستان گزارش شده‌اند؛ مردانی که برای کار یا مهاجرت به ایران، پاکستان یا کشورهای دیگر رفتند و هرگز بازنگشتند. این پدیده نه‌تنها یک بحران انسانی است، بلکه نشان‌دهنده ضعف‌های ساختاری در حمایت از مهاجران و نبود سازوکارهای پیگیری حقوقی و انسانی در سطح منطقه‌ای است.»

او تأکید می‌کند که چنین مواردی باید از سطح فردی به سطح ملی و منطقه‌ای ارتقا یابد تا خانواده‌ها در برابر این نوع آسیب‌ها تنها نمانند.

موارد مشابه در ولایت‌های مختلف افغانستان، از فاریاب تا ننگرهار، از بدخشان تا هرات، نشان می‌دهند که این درد تنها متعلق به یک خانواده نیست. این یک بحران انسانی است که نیازمند توجه رسانه‌ها، نهادهای حقوق بشری، و جامعه مدنی افغانستان است.