اجتماعیاخبار هیدر

خدایا مرا ببخش اگر از تو می‌پرسم چرا در این مملکت هیچ چیز جای خودش نیست؟!

مسعود نوری، پژوهشگر و کارشناس امور اجتماعی
مسعود نوری، پژوهشگر و کارشناس امور اجتماعی

خدایا مرا ببخش اگر جسارتاً از تو می‌پرسم چرا در این مملکت هیچ چیز جای خودش نیست؟! اگر آب تا دهنه دماغم نرسیده بود جرئت نمی‌کردم که علتِ عدم قبول و قناعتِ آقای «x» را مبنی بر بیسوادی‌اش از تو بپرسم که علی‌رغم آن که «د» را «داس درو» می‌خواند و «ک» را «کلنگ» برای آبیاری فکر می‌کند، ولی با آن هم از اسرار سیاه‌چال‌های آسمان تا اتمِ نامرئی، موردی یافت نمی‌شود که براش جوابی نداشته باشد و سوالی نیست که از پاسخ‌ گفتن به آن احساس عاجز ماند؛ خدایا این زیرِبار نرفتنِ حقیقت و قبول واقعیت از چه نشات می‌گیرد؟!

خدایا در میان شش صندوق کتابِ دانش‌آموخته رشته اقتصادمان، سه عنوان کتابِ مرتبط به رشته یافت نمی‌شود و دانشجوی حقوق‌مان فقط شب امتحان جزوه‌های درسی‌اش را باز می‌کند و همش از این شاخه به آن شاخه است و فارغ‌التحصیلِ علوم تجربی‌مان اگر دو ساعت مطالعه در روز داشته باشد، در آن دو ساعت حداقل به سه رشته تخصصی چنگ می‌اندازد و قس علی هذا، حال آنکه اگر بازخواست شوند چیزی برای بازده ندارند؛ خدایا سوالم این است که با آن که مشریف‌ایم این شگرد عاقلان نیست، چرا حماقت می‌کنیم؟!

خدایا اگر خودم به عینِهِ ندیده بودم که نانوا خود دارد نسیه‌کاری می‌کند ولی با زبانِ سرخ‌تر از آتش نمرود برای ابراهیم به نسیه‌کاری‌های اربابِ «تیغ و طلا و تسبیح» زبانه می‌کشد و بی‌عطف عنایت به خود، هر چه به ذهنش می‌رسد نثار دیگران می‌کند، هرگز به خود اجازه نمی‌دادم که با وقوف از تو بپرسم که چرا خرما خرده خود منع خرما می‌کند و خباز به جای آن که دستش در خمیر خودش باشد و در سِمَت‌ خود مستقر باشد، سکون و استقرار دیگران را نشانه می‌رود؟!

خدایا اگر شیرینی‌فروشِ شهر را حیا بود که نخ هم نفروشد تا شفافیت در کار و کردار داشته باشد، مرا نمی‌رسید که جرئت کنم خطیب باشم و تو مخاطب؛ پس، اگر عدالت و انصاف گمشده انسان‌ها است، شیرینی‌فروش چرا نخ هم می‌فروشد؟!

خدایا خودت بر وضعیت محیطی که وضعیت شهرداری شهرهای افغانستان تا نازل‌ترین وضع ممکن خراب است و اگر تصاویر شهردار کابل از شهر جمع‌آوری شود، نابغه‌ترین انسان‌های دنیا هم که جمع شوند و «فهم گرد [آرند] و انبازی» کنند، باز هم نخواهد پی‌ ببرند که این شهر کسی را به اسم شهردار دارد، پس علی‌رغم این همه کم‌کاری و کوتاهی، جای پوزش و عذرخواهی خدایا لاف و پتاق دیگه چرا؟!

خدایا این را می‌دانم که بر حضرت کریم تمنا و توضیحِ هیچ حاجت نیست و همه این‌ها حادثند و تو خود قدیمی‌، ولی اگر ناهم‌خوانی اسم کمیسیون اصلاحات اداری با مسما و گروگان‌گیری این اداره و استبدادمحوری و خفقان جای شایسته‌سالاری و استعداد محوری در این اداره حکومت نداشت، هرگز حکایتِ حرمان هزاران جوان را نمی‌نوشتم و رنج و آلام آن‌ها را به درگاه ذات کبریایی‌ات عرضه نمی‌کردم؛ پس با این‌ وجود خدایا این عادلانه‌تر نیست که جای کمیسیون اصلاحات اداری بنویسند «کمیسیون اخلال در اصلاحات اداری» تا اسم هم‌خوانِ مسما شود؟!

خدایا بر ارباب قلم و اهالی تحقیق گواه است که حکومت نتیجه قرارداد انسان‌هاست و فلسفه وجودی آن چیزی جز تامین امنیت و تحقق عدالت اجتماعی نیست، ورنه «هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیرد» و ما هم عاشق چشم و ابروی آن‌ها نیستیم که تمام خطراتِ ناشی از بی‌درایتی آن‌ها و اسلاف ناخلف‌شان را پذیریم و در دل دود و باروت بیاییم برای‌شان رای بدهیم؛ معذالک، خدایا این‌ جماعت چرا به جای خدمت، خیانت و در ازای پیاده کردن قانون، قرآن‌شکنی و تمامیت‌خواهی روا می‌دارند؟!

الهی، چنان که خودت فرموده‌ای تو از رگِ گردن هم به ما نزدیک‌تری و تو از خودمان بهتر بر وضعیت‌مان مشرف هستی که ادعای علامه‌ای و دانستگی کنیم، ولی جسارتاً حداقل این‌قدر می‌دانم که مزاج موجود آدمی با زور و سلطه سازگاری ندارد و طبع انسان جبلتاً میل به جلب منفعت و دفع مضیره دارد که صلح و نظم، منفعت است و جنگ و اغتشاش مضیره که متاسفانه حالت دومی وضعیت کشور ما است و ارباب قدرت ما هم در این اواخر در صدد درمان این بیماری برآمده‌اند؛ ولی خدایا خودت گواهی که کارآگاهان مثلا حکومت سوراخ صلح را گم کرده‌اند و راه اقیانوس را اشتباه می‌روند، چون صلح برآیند سواد و دانایی است و کسی که به اهمیت چیزی پی نبرد، نمی‌تواند که برای به دست آوردن آن آستین بالا زند؛ پس، خدایا با داشتن این وزارت معارفِ مریضی که ما داریم و نهادهای آموزشی کهنه و متون درسی فرسوده و بی‌رمق، با چه توجیهی می‌شود به آمدن صلح و ثبات و تداوم آن امیدوار بود؟!

خدایا خودت بر وضعیتم واقف هستی که هرچه در فیس‌بوک می‌گذارم ممکن است کپی‌پست و آورده شده از سایت‌های گمنام و دانشمندان ناسرشناس باشند و با استفاده از فرصتی که «مارک زاکر برگ» برایم مهیا کرده است بتوانم از پشت این پرده مردم را فریب دهم؛ اما خودت گواهی که چیزی زیادی نمی‌فهمم و اگر ادعای دانایی هم که می‌کنم از آنجا که فاقد این وصف هستم، حداقل در پیشگاه تو خودم را مذمت کرده‌ام، ولی با همین سواد الف و بایی هم که دارم این اندازه می‌فهمم که قوه مقننه از نظر حقوقی در راس هرم قدرت قرار دارد و تنها سکویی است که می‌تواند استبداد حکومت آنجا ساکن و خاکریز شود و دستش این اندازه باز است که دیو قدرت را داخل باطری قانون بسته کند؛ ولی این امر مستلزم داشتن پتانسیل لازم حقوقی و علمی است و این سمت برای افراد و اشخاص فاقد این وصف و واجدِ وجودِ برعکس همانند خانقاه برای خر است؛ اما علی‌رغم آن که کارآگاهان و خبرگان به این خانه راهیاب شوند، بیش‌تر عوامل کشتار مردم و حرامیانِ در کمین نفوذ دارند؛ با این وجود، خدایا خودت بگو که تاجرانِ نان و صرافانِ جان، جای آنکه در پارلمان و ناز و نعمت باشند، عادلانه‌تر این نیست در زندان باشند و دوره محکومیت خود را سپری کنند؟!

خدایا این از مستقلات عقلی است که دلیل انبار شدنِ مشکلات ما ریشه در تفشل و تفرقه‌ و نزاع‌های ناشی از تفرع و خودخواهی‌های خودمان دارد و تو اتمام حجت و اتمام نعمت کرده‌ای؛ ولی ما خو بالاختیار دروازه عقل خود را بسته‌ایم و راه تصمیم‌گیری‌های معقول را مسدود کرده‌ایم، چنان که تلقی سنی از وحدت به معنی تسری تسنن بر تمام تمدن است (در قالب یک حق) که نپذیرفتن این امر از سوی مخالفین، مخالفت‌هایی را موجب شده است و نارضایتی‌هایی را موجد بوده است که مغاره نشینانِ سلاح به دست را می‌شود به عنوان یک مصداق عینی برشمرد، هر چند که صراحت در گفتار نداشته‌ باشند مبنی بر مساله متنازع فیه؛ و تشویش شیعه هم از آن (وحدت) ممکن است از این باشد که مبادا تمکین‌اش ترازوی حقوقش را نامتعادل‌تر کند از اینی که است! حال آن که توحید مذاهب توهمی است که راه تحقق آن پر چالش‌تر از مسیر مدینه مارکس است و عاقلان را نسزد که بلند کنند چنین داعیه‌ای را، چون غیر ممکن است، ولی تقریب مذاهب برای بهزیستی و توحید منافع در یک مدینه، ماموریتی است که همه ساکنان شهر باید آن را تعقیب و پیگیری کنند چون اقدام پلیس در پی‌گیری جرم مشهود، کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیتی؛ پس خدایا چرا استعداد وحدت و همدلی در ما مرده است؟!

خدایا! اگرچه معلومات قرآنی‌ام همچون سایر معلومات دیگرام ضربِ صفر است و مطالعات تخصصی ندارم در مورد، اما اینقدر می‌دانم که: اِنّ جِاعِلُ فِی الارضِ خَلیفَه….الخ، اولین و ناب‌ترین سخن است برای نهادینه شدنِ دیالکتیک و گفتگو و حاوی عالی‌ترین پیام است مبنی بر این که اگر ما برای حل یک معضل هزاران سر ببریم و هزاران سرِ دیگر ببازیم، تا نشینیم و حرف یکدیگر را نشنویم قضیه قابل حل نیست که مضاف بر ان جاعل فی الارض خلیفه…

رفتار و سلوک صالحان و پاکان و پیامبران خود شاهدی بر این مدعاست. خدایا تو نه در دهن ملائک زدی (در رابطه به اعتراضش در خلقت آدم) و نه ابراهیم خلیل را به خاموشی الزام کردی (آنگاه که در زنده کردنِ پس از مرگ دچار ریب شد) و نه به پیامبرت موسی گفتی که ساکت باشد (وقتی که موسی کلیم خواهان رؤیت تو شد) بلکه با منطق درست و استدلال موجه قناعت همه‌شان را حاصل کردی چنان که محل مبهم و سوال‌برانگیزی برای‌شان باقی نماند؛ ولی مخالفان و منتقدان ما اولا این که جرئت نمی‌کنند که از ما سوال کنند و اگر هم بر فرضی از میان هزاران آدم کدام فدایی‌ای یافت شد که کارکردهایمان را مورد پرسش قرار داد، اگر قدرتمان یاری کند دندان‌هایش را می‌کشیم که درس عبرت شود برای دیگران و چنان در مجازاتش شدت به خرج می‌دهیم که ثبت حافظه تاریخ شود؛ پس خدایا با آن که ما هر روز پنج مرتبه اعلان می‌کنیم که خدایا ما بنده و مخلوق تو هستیم، آیا رفتار ما خود سخن نمی‌گوید که ما داریم ادعای واهی می‌کنیم؟! خدایا سجده فرشتگان بر آدم، مگر به معنای اعتراف به ضعف نیست؟ پس مایی که داعیه بندگی تو را داریم، چرا زیربار حق نمی‌رویم و همیش کوتاهی‌ها و کمبودهایمان را با نزاع و تکفیرِ طرف می‌خواهیم جبران کنیم؟ مع‌الوصف، ممکن است خواسته‌ام ملوس به شرک باشد ویا هم نهایت پرتوقعی را بتابد و امکان دارد هم نشانه شیرین عقلی‌ام باشد، ولی در هر حال و هر چه را برمی‌تابد، بتابد اما با آن هم خدایا چون عیسی بر صلیب تضرع می‌کنم که در عقل و انصاف‌مان مداخله کن!

گرچه خدایا خودت شاهدی که اگر برگ‌های خزان کاغذ شوند و شاخچه‌های درختان هم قلم و من هم در ذم این ناهنجاری‌های موجود و ذلالت حکومت مریض و مدحِ معکوس مردم غریب بنویسم، باز هم فکر می‌کنم که حقِ مطلب ادا نشده است، ولی به این مختصر قناعت می‌کنم و این نوشته دست و پا بریده‌ای سرتاپا عیب و نقص را با این حکایت از سعدی شیرازی به پایان می‌رسانم که:

گدایی شنیدم که در تنگ جای

نهادش عمر پای بر پشت پای

ندانست بیچاره درویش کوست

که رنجیده دشمن نداند ز دوست

برآشفت بر وی که کوری مگر؟

بدو گفت سالار عادل عمر

نه کورم ولیکن خطا رفت کار

ندانستم از من گنه در گذار

چه منصف بزرگان دین بوده‌اند

که با زیر دستان چنین بوده‌اند

فروتن بود هوشمند گزین

نهد شاخ پر میوه سر بر زمین

بنازند فردا تواضع کنان

نگون از خجالت سر گرد نان

اگر می‌بترسی ز روز شمار

ازان کز تو ترسد خطا در گذار

مکن خیره بر زیر دستان ستم

که دستی است بالای دست تو هم

دکمه بازگشت به بالا