اجتماعیاخبار هیدرتحلیل
«گفتگو» مهمترین راهکار برای پایان خشونت!
«جنگ» و «خشونت» زمانی به میان میآید که «گفتگو» و «منطق» برای حل مشکل به بنبست خورده و به پایان رسیده باشد. این دو به جز خود، چیز دیگری تولید نمیکنند، هرچه بر آتش جنگ و خشونت دمیده شود به همان میزان بر شدت ویرانی و افزایش بحران ناشی از آن افزوده خواهد شد..

ریچارد ارت اسلمی، برنده جایزه نوبل، جنگ را ششمین معضلی میداند که جوامع انسانی را تا ۵۰ سال آینده تهدید میکند. یوست میرلو، روانکاو هلندی بر این باور بود که «جنگ غالباً… تخلیهٔ گستردهٔ خشم درونی انباشتهشده است (که)… در طول آن ترس درونی بشریت در قالب نابودی گسترده نمود مییابد.»
گاهی جنگ را وسیلهای میدانند که انسان از آن برای ابراز ناکامی خود در اداره خویشتن استفاده میکند و بهطور موقت با رها کردن خشم گسترده علیه دیگران نمود مییابد. در این سناریوی ویرانگر، دیگران نقش قربانی را در مقابل ترسها و ناکامیهای ناگفته و ناخودآگاه فرد برعهده دارند.
در جنگها اهداف و انگیزه کسانی که شعلههای آن را برمیانگیزند با کسانی که قربانی هستند کاملاً متفاوت است، الزاماً در سطوح پایین رهبری جنگ، طرفین (خودی و دیگری) قربانیان آن را تشکیل میدهند. معمولاً رهبران هیچ آسیبی از آن نمیبینند و با موجسواری بر سر قربانیان جنگ، به اهداف و مطامع خود دست مییابند.
در افغانستان نیز که اکنون وارد چهارمین دهه جنگ و خشونت شده است، همواره مردم قربانیان اصلی آن بودهاند. آنان متحمل تلفات جانی و مالی فراوانی شده و بار سنگین جنگ را بر دوش کشیدهاند و در مقابل، رهبران – مخصوصاً رهبران و فرماندهان اصلی جنگها در دو دهه اخیر – هیچ آسیب جانی و مالی از جنگهایی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم آغازگر آن بودهاند متحمل نشدهاند.
آنان طی بیست سال گذشته به شیوههای مختلف و محترمانه اقدام به باجگیری از مردم و سوءاستفاده از داراییهای مادی و معنوی کشور و مردم افغانستان کردند، خانههای مجلل ساختند، موترهای مدلبالای چندصد هزار خریدند، در پستهای مهم کشور فرزندان و نزدیکانشان را گماشتند، در قراردادهای میلیوندالری شریک شدند و برای تفریح خود و خانواده در کشورهای ثروتمند منطقه خانه و املاک خریدند و … دستآخر هم در دشوارترین شرایط – مردمی را که سالیان متمادی آنان را پلهای برای ترقی خود ساخته بودند – تنها رها کرده و راهی کشورهایی شدند که طی این چند دهه اندوختههای خود را آنجا انباشته بودند.
بر همگان روشن است که رهبران سیاسی افغانستان – که معمولاً بیش از سیاسیبودن نظامی بودهاند و شدتوضعف احزابشان متکی بر شدتوضعف توان نظامیشان بوده است – خود زاییده شرایط بحرانی و ملتهب افغانستان بده است و دوام و بقای آنان نیز مبتنی بر ادامه جنگ و بحران در کشور است؛ زیرا اگر چنین نبود بیست سال اخیر فرصت خوبی برای پایان دادن به جنگ در کشور به شمار میرفت؛ اما چنین نشد و آنان با افزایش فساد در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و … زمینه را برای فروپاشی نظام و تسلیمدهی آن به طالبان فراهم و خود پیش از دیگران کشور را ترک کردند.
شرایط کنونی حاصل کار فریبکارانه و مزورانه مقامات ارشد و رهبران احزاب مختلفی است که طی دو دهه اخیر معمولاً در سطوح بالای حکومتی، خود یا افرادشان حضور داشتند. کارنامه و نتیجه کار آنان تسلیمدهی کشور به طالبان و پیامدهای رنجآور مرتبط به آن است. آنان برخلاف شعارهایشان، بیشترین خوشخدمتی را به طالبان کردند، تحفهای به این گروه دادند که فراتر از تصور آن بود.
هرگز نباید به ادعای فریبکارانه آنان برای بازپسگیری کشور از طالبان اعتماد کرد؛ زیرا برفرض شکست دوباره طالبان، یقیناً بازهم باید شاهد تلاشهای این افراد برای به دست آوردن بیشترین سهم از قدرت برای خود و نزدیکانشان باشیم، این یعنی تکرار آنچه تاکنون گذشت!
شاید مناسبترین گزینه برای عبور از این مرحله به مرحلهای قابلقبولتر، اقدام به مبارزات مدنی و مسالمتآمیز باشد؛ هرچند ممکن است زمانگیر و طاقتفرسا باشد؛ اما قطعاً میتواند نتایج بهتر و ماندگارتری به نفع مردم افغانستان برای به دست آوردن مطالباتشان به همراه داشته باشد. این یعنی مبارزهای منطقی و مبتنی بر گفتگو و آگاهی برای کاستن دردها و رنجهای بیشمار و همیشگی مردم افغانستان!
- سید اسماعیل هاشمی