زخم‌هایی که از نسلی به نسل دیگر به ارث می‌رسند: چرخه‌ای بی‌پایان از عادت و درد

در جهانی که سنت و اجبار بر روابط انسانی سایه انداخته‌اند، زخم‌های روحی و الگوهای مخرب از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند. بانو مریم محمدی، با قلمی عمیق و تأثیرگذار، به بررسی تأثیر این چرخه زخم و عادت پرداخته و حقیقت تلخ خانه‌هایی را روایت می‌کند که بیش از آنکه مأمن باشند، آوارند. مریم […]

در جهانی که سنت و اجبار بر روابط انسانی سایه انداخته‌اند، زخم‌های روحی و الگوهای مخرب از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند. بانو مریم محمدی، با قلمی عمیق و تأثیرگذار، به بررسی تأثیر این چرخه زخم و عادت پرداخته و حقیقت تلخ خانه‌هایی را روایت می‌کند که بیش از آنکه مأمن باشند، آوارند.

مریم محمدی، نویسنده و شاعری است که با قلمی قدرتمند و نگاهی انسانی، به زوایای تاریک زندگی اجتماعی و روانی می‌پردازد. آثار او، بازتاب دردها و رنج‌هایی هستند که بسیاری در سکوت تجربه می‌کنند و صدای کسانی هستند که کمتر شنیده می‌شوند. در این نوشته نیز او با بیانی صادقانه و تأثیرگذار، چرخه‌ای از زخم و عادت را که نسل‌ها را درگیر می‌کند، به تصویر کشیده است.

در جهانی که ازدواج بر پایه سنت، اجبار یا نیاز و در حالی که هنوز خامی و نادانی بر آن غالب است شکل می‌گیرد، کودکانی متولد می‌شوند که نه از عشق بهره‌ای دارند و نه از امنیت. پدر و مادرهایی که خود به بلوغ عاطفی، اقتصادی و اجتماعی نرسیده‌اند، ناگهان مسئول پرورش انسانی دیگر می‌شوند. اما چگونه می‌توان از کسانی که هنوز خود را نشناخته‌اند، انتظار داشت دیگری را در مسیر درست هدایت کنند؟

در این خانه‌ها، پدر و مادر نه مربی‌اند و نه همراه؛ بلکه دو سرباز شکست‌خورده در جنگی نابرابرند. مردانی که یا از ابتدا بی‌لیاقت بودند یا چنان در ضعف‌های خود غرق شدند که حضورشان فرقی با نبودشان نداشت. زنانی که نه به‌خاطر عشق ماندند و نه برای آزادی رفتند؛ بلکه از سر اجبار و مجبوریت‌های ناشی از ناتوانی، نادانی و نگرانی، به ماندن تن دادند و باعث امتداد این چرخه معیوب شدند.

اما والدینی که خود زخم خورده‌اند، چگونه می‌توانند زخم نزنند؟ بسیاری از آنان با مشکلات روحی و شخصیتی حل‌نشده‌ای دست‌وپنجه نرم می‌کنند— اضطراب، افسردگی، اختلالات شخصیتی و خشونتی که از پس چهره‌های خسته‌شان سر برمی‌آورد. نتیجه این زخم‌ها چیست؟ فرزندانی که بیشتر از آنکه دوست داشته شوند، سرکوب می‌شوند؛ کودکانی که زیر بار انتظارات نابجا، تحقیر و خشونت از پا می‌افتند.

آن‌ها در خانه‌هایی که بیش از آنکه مأوا باشند، آوارند، با باری از زخم‌های ناپیدا قد می‌کشند. نه تنها ژن‌ها، بلکه ترس‌ها، عادت‌ها، عقده‌ها و ناکامی‌های والدینشان را نیز به ارث می‌برند. حتی وقتی برای تغییر می‌کوشند، در لحظات بحرانی، همان الگوهای مخرب از تاریک‌ترین لایه‌های ذهنشان بیرون می‌خزند—آن خشم فروخورده، آن احساس ناامنی، آن میل به فرار یا انتقام.

اگر انسان‌ها پیش از فرزندآوری به مسئولیت عظیم خود می‌اندیشیدند و خود را برای این نقش خطیر آماده می‌کردند، شاید سرنوشت بسیاری از ما طور دیگری رقم می‌خورد. اما در جامعه‌ای که ازدواج‌های ناآگاهانه و فرزندآوری غریزی ادامه دارد، این چرخه همچنان قربانیان تازه‌ای خواهد داشت. کودکانی که امروز، زخم‌هایی را حمل می‌کنند و فردا آن‌ها را به بزرگسالانی شکسته و درگیر بدل خواهد کرد.