نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
هجدهسال پیش زمانی که شوهرم بر اثر بیماری سرطان معده فوت کرد. بدبختی بر زندگیام سایه انداخت. سختتر از همه نگهداری از سه دختر و دو پسر کمسنوسال بود. پسر بزرگم الیاس سیزدهساله و پسر کوچکم فاروق یازدهساله بود. دخترانم هر کدام: آمنه هفتساله و زینب و زهرا، پنجساله و سهساله بودند. شرایط سختی بود. […]
هجدهسال پیش زمانی که شوهرم بر اثر بیماری سرطان معده فوت کرد. بدبختی بر زندگیام سایه انداخت. سختتر از همه نگهداری از سه دختر و دو پسر کمسنوسال بود. پسر بزرگم الیاس سیزدهساله و پسر کوچکم فاروق یازدهساله بود. دخترانم هر کدام: آمنه هفتساله و زینب و زهرا، پنجساله و سهساله بودند. شرایط سختی بود. فرزندانم در سنین حساسی قرار داشتند. مرگ پدر برایشان بسیار دردناک بود و تحمل این درد برای هرکدام سخت بود. دخترم آمنه از همه حساستر بود و مرگ پدرش تأثیر زیادی بر او کرده بود. بعداز مرگ پدرش گوشهگیر شده بود و با کسی حرف نمیزد. هر کدام از فرزندانم یک روحیه و اخلاق داشتند و من به تنهایی باید هر کدام از آنها را درک میکردم. احساس میکردم زندگی خیلی سخت است. شرایط خراب اقتصادی ما از یک طرف و تربیت فرزندانم از طرفی دیگر. پسر بزرگم با کاکاهایش نسیم و رازق در کار قنادی مشغول بود.
طولی نکشید که پدر و برادرشوهرم و خواهرهایش نادره و منیره تصمیم گرفتند که مرا به عقد برادر کوچک شوهرم درآورند. من هم از روی ناچاری قبول کردم چون میدانستم نتیجۀ مخالفت با تصمیم آنها جدایی از فرزندانم بود. آنها هیچگاه به من اجازه ازدواج با مرد دیگری نمیدادند. برخلاف میل آمنه و پسر بزرگم با ایورم ازدواج کردم؛ به امید اینکه روزگار روی خوشتری به ما نشان دهد؛ اما این شروع تازهای از بدبختیهای زندگیام بود، آمنه و الیاس هیچگاه کاکایشان را به جای پدرشان قبول نکردند. هر روز ما با جنگ الیاس و شوهرم آغاز میشد. از روزی که ازدواج کردم، آمنه با من قهر کرد و هیچگاه با من درست حرف نمیزد. از من دور شده بود. منزوی شده بود و همیشه در اتاقی تنها مینشست. شوهرم هیچگاه نتوانست که با آنها مثل یک پدر رفتار کند و به آنها محبت یک پدر را بدهد.
یک سال گذشت من از شوهرم صاحب یک پسر به نام سمیر شدم که با آمدن سمیر زندگی بدتر از روال قبلی شد. ابراز محبت شوهرم به فرزندش، جلوی چشم فرزندانم باعث برانگیختهشدن حسادت و عصبانیتشان شد. فرزندانم پرخاشگر شده بودند. با هم جنگ میکردند و به سروروی یکدیگر میزدند و خشونتها بین من و شوهرم هم شروع شده بود. هر روز با او جنگ آغاز میشد. جلوی چشم بچهها مرا به باد کتک میگرفت و خشم و عقدۀ آمنه و الیاس روزبهروز نسبت به ناپدریشان بیشتر و بیشتر میشد. فضای خانه از جنگ و پرخاشگری پر بود. در لابلای این همه بدبختی دخترم تمنا به دنیا آمد.
من آنقدر درگیر مشکلات و جدال با زندگیام بودم که آمنه را فراموش کرده بودم. از احساسات او خبر نداشتم که چقدر این شرایط زندگی بر او تأثیر بد گذاشته بود. وقتی متوجه او شدم که مثل دیوانهها به اتاقی پناه میبرد و با خود حرف می زد و تنها همدمش آینهای کوچک بود و در عالم تنهایی به آینه نگاه میکرد و بعد با گریه و زاری از اتاق بیرون میشد و به ما میگفت: صورتم زخم داره، صورتم خراب شده، بیایید ببینید صورت من لک برداشته است. اما صورت او از صورت همه ما صافتر و مقبولتر بود. پوست سفید و نرمی داشت. از وقتی که جوان شده بود اندام زیبا و چهرهای جذابی پیدا کرده بود. اما او همیشه به ما میگفت من مقبول نیستم چرا پوست صورتم خراب شده است. همۀ ما به او میخندیدیم و رفتارهایش به نظر همه مضحک میامد. بعضیها که حالت آمنه را میدیدند به من میگفتند که باید آمنه را پیش داکتر روانشناس ببرید. اما در خانۀ ما همه آنقدر مصروف کارهای خود بودند که کسی به آمنه توجهی نداشت. حتی خود من که مادرش بودم.
زمرد خاموش شد. فقط دو قطره اشک در چشمان بیفروغ و غمزدهاش درخشیدند که در نظر من از دو اقیانوس عظیم، متلاطمتر و مواجتر جلوه کردند. آهی کشید و دوباره به حرفزدن ادامه داد:
آمنه در سن جوانی رسیده بود و کسی از حال او خبر نداشت که در دنیای جوانی خود با چی دردی درگیر است. من هم گرفتار طفلهای خردم بودم. آمنه تمام کار خانه را انجام میداد و هیچگاه شکایتی نداشت. وقتی کارهایش تمام میشد با هیچ کس حرف نمیزد و به اتاقی میرفت. با آینه کوچک خود سرگرم میشد و با خود حرف میزد. یک روز آمنه به من گفت: برایم پیراهن سبز بخر. رنگ سبز مرا مقبول میکند. او هیچگاه از من نخواسته بود که برایش لباس بخرم. برایش یک پیراهن سبز مخملی خریدم.
یک روز فاروق با آمنه جنجال کرده بود. فاروق همیشه به آمنه امر و نهی میکرد که چرا لباسها شسته نشده و یا غذا سر وقت حاضر نشده است. آن روز هم فاروق اشک آمنه را کشید و چون دختر آرامی بود کوتاه آمد و رفت همه کارها را انجام داد. فردای آن روز آمنه صبح زود بیدار شده بود. احساس کردم که قهر است با من حرف نزد. از اتاق بیرون شد. آن روز همه ما مثل روزهای قبل مصروف کارهای خودمان بودیم. از روزی که پیراهن سبز را برایش خریده بودم نپوشیده بود. آن روز حمام کرد و پیراهن سبز مخملی را پوشید. خیلی زیبا شده بود. در وقت نان چاشت همه ما دور هم جمع شدیم. چند لقمه بیشتر نان را نخورده بودیم که من متوجه نبود آمنه شدم. پرسیدم: آمنه کجاست؟ چرا دیر کرد، نکند نان نمیخورد؟
زینب رو به من کرد و گفت من میروم که صدایش کنم. چند دقیقه طول نکشید که صدای جیغ زینب به گوش ما آمد. همه ما سراسیمه و وحشتزده به طرف حویلی دویدیم. صدا از انباری گوشه حویلی بود. زینب همچنان فریاد میزد، مادر! مادر! زود شو بیا آمنه!… من از همه جلوتر دویدم. فکر میکردم پاهایم حرکت نمیکنند و انباری چقدر دور شده بود. وقتی داخل انباری شدم چشمم به اندام زیبای آمنه افتاد که خود را با چادرسبزش حلقآویز کرده بود و دودست سفید زیبایش به چادرش زیرگلویش بند مانده بود. زبانش از دهانش بیرون بود. با پیراهن سبز مخملی کشیدهتر به نظر میرسید. با دیدنش تمام دنیا پیش چشمم سیاه و تاریک شد با عجله دویدم با زینب پاهایش را بالا گرفتیم الیاس چاقویی آورد و چادرش را با چاقو برید. او را پایین آوردیم. روی زمین خواباندیم. چقدر پیراهن سبز صورتش را سفیدتر نشان میداد. دستهایش سرد بود. به پیشانیاش دست کشیدم عرق سردی روی پیشانیش بود. گویی سالها به این آرامی نخوابیده بود. پایان
در حالی که گزارشهای متعدد از افزایش ازدواجهای اجباری، خشونت خانگی و محرومیت زنان از حقوق اولیه در افغانستان تحت حاکمیت طالبان حکایت دارد، ذبیحالله مجاهد، سخنگوی این گروه، مدعی شده است که طی سه سال گذشته از پنج هزار مورد ازدواج اجباری دختران و زنان جلوگیری شده است. در جدیدترین ادعای طالبان درباره بهبود […]
این جنبش ضمن محکوم کردن سیاستهای سرکوبگرانه طالبان، از جامعه جهانی خواست تا به این فاجعه انسانی واکنش نشان دهد. جنبش شنبههای ارغوانی با صدور بیانیهای، از وخامت بیسابقه وضعیت زنان در این کشور خبر داد. این جنبش مدنی که از زمان روی کار آمدن طالبان، به صورت مداوم به تظاهرات مسالمتآمیز پرداخته، جامعه جهانی […]
جنبش شنبههای ارغوانی با محکومیت شدید حمله تروریستی اخیر به عبادتگاه صوفیان در بغلان، طالبان را عامل اصلی ناامنی و خشونت در افغانستان دانست. این جنبش تاکید کرد که این حمله، تنها یک حادثه نیست، بلکه بخشی از یک الگوی سیستماتیک از خشونت علیه اقلیتها و مخالفان سیاسی در افغانستان است. در این اعلامیه تاکید […]
در حالی که رژیم طالبان با سرکوب بیامان زنان و دختران افغانستان، تلاش میکند صدای آنها را خاموش کند، فعالان حقوق زن این کشور همچنان با قدرت به مبارزه ادامه میدهند. ژولیا پارسی و نیلا ابراهیمی، دو چهره شاخص این مبارزه، با کسب جوایز معتبر بینالمللی، به نماد مقاومت زنان افغانستان در برابر ظلم و […]
دیدگاه بسته شده است.