خودکشی زنان در افغانستان؛

پژواک خاموش بحران روانی در سایه حاکمیت طالبان

خودکشی در افغانستان دیگر یک تجربه‌ فردیِ دردناک نیست؛ بلکه بازتابی از فروپاشی روانی، اجتماعی و ساختاری جامعه‌ای‌ست که زنان، دختران و جوانانش هر روز بیشتر در گرداب ناامیدی، محرومیت و انکار فرو می‌روند. این رفتار نگران‌کننده، به‌ویژه پس از بازگشت طالبان به قدرت در سال ۲۰۲۱، شکلی فزاینده و تراژیک یافته است؛ نمادی از […]

خودکشی در افغانستان دیگر یک تجربه‌ فردیِ دردناک نیست؛ بلکه بازتابی از فروپاشی روانی، اجتماعی و ساختاری جامعه‌ای‌ست که زنان، دختران و جوانانش هر روز بیشتر در گرداب ناامیدی، محرومیت و انکار فرو می‌روند.

این رفتار نگران‌کننده، به‌ویژه پس از بازگشت طالبان به قدرت در سال ۲۰۲۱، شکلی فزاینده و تراژیک یافته است؛ نمادی از سرکوب کرامت انسانی، اختناق فرهنگی، فقر شدید، و بی‌پناهی روانی. سکوتی سنگین بر این فاجعه سایه افکنده است؛ سکوتی که نه‌تنها از سوی خانواده‌ها و حکومت طالبان تحمیل شده، بلکه رسانه‌ها، نهادهای مدنی، و حتی بخش‌های علمی را نیز در هاله‌ای از انکار و تردید فرو برده است.

از دیدگاه روان‌شناسی، خودکشی پدیده‌ای چندلایه است. زیگموند فروید آن را ناشی از غلبه‌ غریزه‌ مرگ بر غریزه‌ زندگی و نوعی پرخاشگری معکوس می‌داند؛ ادوین اشنایدمن، روان‌درد غیرقابل تحمل را عامل اصلی می‌خواند؛ آرون بک آن را حاصل ناامیدی و فقدان چشم‌انداز از آینده می‌داند؛ توماس جوینر سه عامل طردشدگی، احساس سربار بودن و کاهش ترس از مرگ را شالوده‌ رفتار خودکشی‌وار می‌داند؛ و روی باومایستر آن را راهی برای فرار از آگاهی دردناک فردی تلقی می‌کند.

این نظریه‌ها، با توجه به بستر افغانستان، معنای ملموس‌تری پیدا می‌کنند؛ کشوری که نه‌تنها در بعد روانی، بلکه در سطوح اجتماعی و سیاسی نیز در وضعیت آنومی قرار گرفته، به‌ویژه برای زنان و جوانان که نهادهای حمایتی را سال‌هاست از دست داده‌اند.

در اسلام، خودکشی گناهی کبیره تلقی می‌شود؛ قرآن در آیه ۲۹ سوره نساء می‌گوید: «وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»، یعنی خودتان را مکشید. در روایات متعدد، این عمل تجاوز به حق خالق، و نشانه‌ای از انکار حکمت الهی خوانده شده است. با وجود این نگاه مذهبی صریح، آسیب‌های روانی‌ای که فرد را به چنین مرحله‌ای می‌رساند، در جامعه افغانستان همچنان با بی‌توجهی مواجه‌اند و این امر نیازمند بازخوانی مفاهیم دینی در پرتو نیازهای درمانی و حمایتی است.

در دوران جمهوری اسلامی افغانستان (۲۰۰۱–۲۰۲۱)، با وجود گسترش نهادهای آموزشی، رسانه‌های مستقل، و برخی برنامه‌های آگاهی‌دهنده، خودکشی زنان همچنان یک بحران خاموش بود. طبق داده‌های کمیسیون مستقل حقوق بشر، سالانه بیش از ۳۰۰۰ مورد اقدام به خودکشی گزارش می‌شد که بیش از ۸۰ درصد آن‌ها زنان بودند.

دلایل رایج شامل ازدواج‌های اجباری، خشونت خانگی، فقر، افسردگی و نبود خدمات روان‌درمانی بود. دختران جوان، به‌ویژه در مناطق حاشیه‌نشین، بیشترین قربانیان بودند.

با اینکه برخی نهادهای مدنی مراکز مشاوره ایجاد کردند و کمپین‌هایی به راه انداختند، تابوهای فرهنگی، نگاه سنتی به زن، ضعف نظام عدالت و انکار خانوادگی، مانع از درمان ساختاری بحران شدند. حتی در ولایت‌هایی مانند غور، بامیان و فاریاب، دخترانی که از محرومیت آموزشی و فشارهای خانوادگی رنج می‌بردند، به خودکشی روی آوردند؛ اما گزارش‌های آن‌ها اغلب تحریف یا مخفی می‌شد. رسانه‌ها به‌ندرت به عمق ریشه‌های روانی این اقدام‌ها پرداختند و حکومت توجه چندانی به بهداشت روانی زنان نشان نداد.

در دوره نخست حاکمیت طالبان (۱۹۹۶–۲۰۰۱)، اساساً هیچ نهاد مستقلی برای ثبت و بررسی خودکشی‌ها وجود نداشت. ممنوعیت آموزش و کار برای زنان، محدودیت‌های شدید اجتماعی، و فضای اختناق مذهبی، شرایط روانی زنان را وخیم‌تر کرد.

گزارش‌های غیررسمی نشان می‌دهند که در ولایت‌هایی چون کابل، قندهار، هرات و خوست، دخترانی پس از اجبار به ازدواج یا تهدید به خشونت، اقدام به خودکشی می‌کردند. اما نبود رسانه‌های آزاد، سرکوب نظامی، و انکار حکومتی مانع از مستندسازی این موارد می‌شد.

دوره دوم حاکمیت طالبان (از ۲۰۲۱ تا امروز)، این روند را نه‌تنها تکرار کرد، بلکه با شدت بیشتری گسترش داد. طبق گزارش‌های مستقل، در سه سال اخیر بیش از ۲۰۰ زن و دختر در سراسر افغانستان خودکشی کرده‌اند.

در سال ۱۴۰۲ خورشیدی، دست‌کم ۱۰۳ زن در ۲۸ ولایت اقدام به خودکشی کردند که اکثریت‌شان دختران زیر ۲۰ سال بودند. در ولایت بدخشان، ۲۵۱ پرونده اقدام به خودکشی ثبت شد که این ولایت را در جایگاه نخست قرار داد. در هرات، از اگست ۲۰۲۱ تا اگست ۲۰۲۲، ۱۲۳ مورد اقدام به خودکشی گزارش شد که ۱۰۶ مورد مربوط به زنان بوده و ۱۵ تن جان باخته‌اند. در ولایت‌های غور، بامیان، فاریاب، خوست و کابل نیز موارد متعدد و دردناکی از خودکشی زنان ثبت شده است، از حلق‌آویزی تا خوردن مرگ موش یا پریدن از بلندی.

دلایل این روند افسارگسیخته، شامل ممنوعیت تحصیل، تعطیلی دانشگاه‌ها برای دختران، اخراج از نهادهای کاری، ازدواج‌های تحمیلی، خشونت خانگی، تجاوز، فقر، بیکاری، افسردگی، و تهدیدهای مستقیم طالبان است.

طبق گزارش صندوق نجات کودکان، ۲۶٪ دختران افغانستانی علائم افسردگی شدید دارند، در حالی‌که این رقم در میان پسران ۱۶٪ گزارش شده است. همچنین، بیش از ۹۰٪ بیماران روانی در شفاخانه صحت روانی هرات را زنان تشکیل می‌دهند؛ آماری که تأکید می‌کند بحران روانی در میان زنان افغانستانی به وضعیت اضطراری رسیده است.

پنهان‌کاری فرهنگی، سانسور حکومتی، و نبود سیستم ثبت ملی موجب شده‌اند تا آمار واقعی خودکشی بسیار بالاتر از ارقام رسمی باشد. خانواده‌ها از ترس ننگ اجتماعی، علت واقعی مرگ دخترانشان را پنهان کرده یا آن را به بیماری یا حادثه نسبت می‌دهند.

حکومت طالبان، متخصصان صحی را از انتشار آمار منع کرده و رسانه‌ها نیز تحت فشار شدیدند. هیچ نهاد مستقلی برای ثبت دقیق، بررسی علمی، یا مداخله درمانی در این حوزه فعال نیست و همین امر موجب شد که سیاست‌گذاران در تاریکی تصمیم‌گیری کنند، بی‌آن‌که تصویر روشنی از عمق بحران داشته باشند.

نمونه‌های ملموس این خودکشی‌ها، چهره‌ انسانی و تراژیکی دارند که نباید از یاد بروند. در دوره اول طالبان، دختری در قندهار پس از اجبار به ازدواج با یک فرمانده طالبان، خود را حلق‌آویز کرد.

در دوران جمهوریت، دختری از غور پس از محرومیت از تحصیل و خشونت خانوادگی، با خوردن مرگ موش جان باخت. دانش‌آموزی در کابل پس از شکست در کانکور و فشار خانواده، خودکشی کرد. در دوره دوم طالبان، رزما، دانشجوی مهندسی در هرات، پس از بسته‌شدن دانشگاه‌ها، خود را با خوردن مرگ موش کشت.

طاهره، دختر ۱۹ ساله از بامیان، پس از آزادی از بند طالبان و تجربه آزار، خود را حلق‌آویز کرد. سلیمه، دختر جوانی از غور، با سلاح شکاری خودکشی کرد. ثریا، دختر ۱۹ ساله از فاریاب، خودش را حلق‌آویز کرد. دختر دانش‌آموزی در کابل، پس از ممنوعیت مکتب‌ها، خود را از طبقه چهارم مارکت تجارتی پایین انداخت. این‌ها فقط چند نمونه‌اند؛ داستان‌هایی از دختری که امیدش را دفن کرد و با مرگ، اعتراضش را فریاد زد.

برای کاهش این فاجعه انسانی، راهکارهایی چندوجهی ضروری است. در سطح فردی، دسترسی زنان به خدمات روان‌درمانی،

در مواجهه با بحران خودکشی زنان در افغانستان، راهکارهای چندوجهی باید با تمرکز بر بازسازی امید، احیای کرامت انسانی و رفع فشارهای روانی ـ اجتماعی طراحی شوند. نقطه مرکزی این بحران، حاکمیتی است که با سیاست‌های سخت‌گیرانه، سرکوب آزادی‌های فردی، تبعیض جنسیتی و مسدودسازی آینده زنان، نقش اصلی در شکل‌گیری این وضعیت دارد؛ طالبان نه‌تنها در مقام قدرت سیاسی، بلکه به‌عنوان عامل ساختاری خشونت روانی و اجتماعی باید مسئول شناخته شود.

در سطح فردی، نخستین گام فراهم‌سازی دسترسی آزاد و بی‌واسطه زنان و دختران به خدمات روان‌درمانی، مشاوره اجتماعی، و مراقبت‌های روان‌پزشکی است. این خدمات باید مستقل از نهادهای تحت کنترل طالبان عمل کنند تا امنیت روانی مراجعه‌کنندگان تضمین شود. همچنین، توانمندسازی زنان با آموزش مهارت‌های مقابله با استرس، تقویت اعتماد به نفس، و ایجاد شبکه‌های حمایتی غیردولتی، می‌تواند بخشی از فشارهای درونی را کاهش دهد.

در سطح خانوادگی و اجتماعی، بازسازی روابط امن، آموزش والدین، مبارزه با خشونت خانگی، و ایجاد فضاهایی برای گفت‌وگوی آزاد و همدلانه، ضرورتی حیاتی دارد. فعالیت‌های فرهنگی برای شکستن تابوی خودکشی، تقویت سواد روانی، و ترویج روایات دینیِ شفقت‌آمیز به‌جای مجازات‌محور، می‌تواند فضای گفت‌وگو را از انکار به پذیرش و حمایت تغییر دهد.

در سطح سیاسی و نهادی، جهان باید با وضوح بیشتری طالبان را در برابر پیامدهای انسانی سیاست‌های زن‌ستیزانه‌اش پاسخ‌گو نگه دارد.

بازگشایی مکاتب دخترانه، رفع ممنوعیت دانشگاه‌ها و حضور زنان در نهادهای آموزشی و کاری، نه امتیاز بلکه یک حق انسانی غیرقابل مذاکره است. سازمان‌های بین‌المللی باید با حمایت از نهادهای مستقل، تأمین مالی مراکز روان‌درمانی، و ایجاد خطوط ارتباطی امن برای زنان در خطر، به‌صورت مستقیم دخالت کنند.

در نهایت، بدون خنثی‌سازی ساختارهای مردسالارانه‌ای که از دل ایدئولوژی طالبان برآمده‌اند، هیچ راهکار درمانی پایدار نخواهد بود. خودکشی در افغانستان، به‌ویژه در میان زنان، یک نتیجه ناگزیر نیست؛ بلکه حاصل مداخله مکرر در آزادی، عزت و آینده آنان است.

بازگرداندن امید، تنها در صورتی ممکن است که عامل بحران ـ یعنی طالبان و قوانین سرکوبگرانه‌اش ـ به‌درستی شناخته، افشا و حذف شود از فرایند تصمیم‌سازی روانی و اجتماعی زنان افغانستان. بدون آن، هر راهکاری فقط مُسکن درد است؛ نه درمان آن!