پرنده‌های در قفس و لبخند کودکان؛ افغانستان از نگاه مهمانان خارجی

ص. احمدی سالی پر از رنج و بی‌کاری را پشت سر گذاشت، اما در واپسین روزهای آن با میزبانی مهمانانی از هند، فرانسه-کانادا و ایران، معنای تازه‌ای از دوستی و هم‌دلی را تجربه کرد. شب‌های پرگفت‌وگو، شعر، موسیقی و رفاقت، تلخی روزگار را به امید بدل ساخت و تصویری از انسانیت فراتر از مرزها به یادگار گذاشت.
در پایان سالی پر از رنج و سختی، ص. احمدی با میزبانی مهمانانی از کشورهای مختلف، معنای تازه‌ای از دوستی، فرهنگ و هم‌دلی را تجربه کرد؛ لحظاتی که تلخی روزگار را به امید بدل کرد. این تجربه نه تنها بخشی از زندگی شخصی او بود، بلکه تصویری روشن از وضعیت اجتماعی و فرهنگی افغانستان در برابر نگاه مهمانان خارجی را نیز به نمایش گذاشت.
احمدی در روایت خود، از سالی می‌گوید که با درد، بی‌کاری و رنج‌های جسمی و روحی آغاز شد و می‌توانست به‌عنوان بدترین سال عمرش ثبت شود. اما در واپسین روزهای همان سال، ورود به دنیای «کوچ‌سرفینگ» و میزبانی مهمانانی از هند، فرانسه-کانادا و ایران، ورق تازه‌ای در زندگی او گشود. این تجربه، به گفته خودش، دریچه‌ای شد برای بازاندیشی در معنای انسانیت، هم‌زیستی و ارزش‌های فراموش‌شده در جامعه‌ای که با محرومیت و محدودیت دست‌وپنجه نرم می‌کند.
و حالا، برای درک بهتر این تجربه و لمس جزئیات آن، ادامه روایت را به قلم خود ص. احمدی می‌خوانیم:

تا چند روز آینده این سال میلادی به پایان می‌رسد و سال دیگری را، خوب یا بد، تجربه خواهیم کرد. اما این سالی که گذشت بدترین سال عمر من بود؛ زیرا از آغاز تا پایان آن بی‌کاری، دردسر، عمل جراحی، دردهای زیستی و جسمی، رنج روحی و سختی‌های فراوانی را تجربه کردم. به عبارتی، این سال از بدترین سال‌های عمرم می‌بود اگر در روزهای پایانی آن تجربه‌های فوق‌العاده لذت‌بخش، سرگرم‌کننده، متنوع و خواستنی نداشتم.

در نوامبر این سال برای نخستین‌بار وارد «کوچ‌سرفینگ» شدم و پروفایلی ساختم. در همان روزهای آغازین فعالیت، میزبان مهمانانی از هند، کانادا و ایران بودم. نخستین مهمان، جوانی هندی ویدئو‌ساز اینترنتی و گردشگر بود که سفرهایش را در آسیا آغاز کرده و یازده کشور را با «سفر با پای پیاده و سواری رایگان» پشت سر گذاشته بود. افغانستان دوازدهمین مقصد او بود. بیش از یک هفته در خانه‌ام اقامت کرد، بازارهای مزارشریف را دید و فیلم گرفت تا در کانال اینترنتی‌اش منتشر کند. همچنین به بلخ رفتیم تا خانه مولانا جلال‌الدین محمد بلخی و دیگر مکان‌های تاریخی را ببینیم و برای نخستین‌بار بزکشی را تجربه کند. شب‌هایی را نیز در طبیعت سمنگان زیر نور مهتاب و ستاره‌ها سپری کردیم.

چند روز بعد، دو مهمان دیگر آمدند: یکی دختر جوان فرانسوی-کانادایی با والدینی مراکشی‌تبار که در فرانسه متولد و در کانادا زندگی و تحصیل می‌کرد، و دیگری دختر جوان ایرانی که با او در ترکیه آشنا شده و در ایران با هم «سفر با پای پیاده و سواری رایگان» کرده بودند. پس از گردش در ایران تصمیم گرفتند به افغانستان سفر کنند و از راه هرات وارد شدند. دختر ایرانی تجربه‌ای تلخ در هرات داشت اما سپس بر خود مسلط شد و پس از چند روز به کابل و سپس به مزارشریف آمدند. دختر فرانسوی-کانادایی برایم پیام داد و خواست همراه دوستش یک شب در خانه‌ام بمانند. پس از شب نخست، درخواست تمدید کردند و من با کمال میل پذیرفتم.

در طول نیم‌هفته‌ای که مهمانم بودند، شب‌ها تا نیمه‌های شب از تجربیات، فرهنگ‌ها، سرگرمی‌ها و سفرهای گذشته‌شان گفتند، موسیقی شنیدند، رقص کردند، خندیدند، بازی و تمرین ورزشی انجام دادند. شعر مولانا خواندیم و من برای فاطمه که فارسی نمی‌دانست به انگلیسی ترجمه کردم. درباره کتاب‌هایم پرسیدند و من نیز از چالش‌های زنان افغانستان گفتم؛ از بسته شدن مکاتب، دانشگاه‌ها و کار بر روی دختران. آنان چنان حس نزدیکی داشتند که نه تنها در خانه با من همراهی کردند، بلکه در پختن غذا، تهیه سالاد، شستن ظروف و لباس و حتی صفایی خانه نیز کمک کردند. حضورشان برایم شبیه رفاقتی چندین‌ساله بود.

روزها آنان را به بازارهای مزارشریف بردم؛ از مندوی ترکاری‌فروشی تا بازار میوه خشک، حبوبات، پرندگان در قفس (که شرایط زنان افغانستان را با آن مقایسه کردم)، بازار بایسکل‌های دست‌دوم، پوشاک، قالین‌بافی زنان روستایی، روضه و کتاب‌فروشی‌ها. آنان از صمیمیت و میزبانی مردم به‌شدت خوشحال بودند. لبخند پیرمردان با چهره‌های پرچروک و خنده‌های صمیمی کودکان کارگر در دل فقر، برایشان هم لذت‌بخش و هم دردآور بود.

از این تجربه آموختم محرومیت مردم ما در برابر کسانی که دغدغه‌شان نان نیست. محرومیتی که در مقایسه با امکانات و آزادی‌های دیگر کشورها به‌وضوح دیده می‌شود. افغانستان امروز به جهنمی روی زمین بدل شده است؛ جایی که مردم برای نان می‌دوند و ارزش‌های انسانی رنگ باخته است. سوجیت کومار، مهمان هندی، گفت با گذرنامه خود می‌تواند به بیش از شصت کشور بدون ویزا سفر کند، در حالی‌که برای ما چنین امکانی وجود ندارد.

در آخرین روز، همراه مهمانان از حیرتان تا خاک ازبکستان «سفر با پای پیاده و سواری رایگان» کردیم. پس از کمی پیاده‌روی، کامیونی ازبکستانی رسید و ما سوار شدیم. چهار نفر از چهار کشور مختلف زیر یک سقف جمع شدیم، قصه گفتیم و از زندگی و باورها سخن راندیم. این لحظه برایم نمادی از امکان هم‌زیستی و هم‌دلی انسان‌ها بود؛ در برابر مرزهایی که دولت‌ها ساخته‌اند و زندگی را دشوار کرده‌اند.

این روایت نشان می‌دهد که حتی در سخت‌ترین سال‌های زندگی، تجربه‌ای ساده چون میزبانی می‌تواند دریچه‌ای به سوی امید و هم‌دلی باشد. در جهانی پر از مرز و محرومیت، لحظه‌های مشترک سفر و دوستی یادآور این حقیقت‌اند که انسان‌ها فراتر از سیاست و قدرت، توانایی ساختن پیوندهای واقعی و پایدار را دارند.

  • ص. احمدی