نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
پای راستش را روی پای چپش انداخت و روی چوکی صافتر نشست، چادرش را پیش کشید و زمانی که مطمئن شد موهایش سرکشی نکردهاند، لبخندی از روی رضایت زد. چه لذتی داشت نشستن روی چوکی سرمعلمیت! صدای تقهای به گوشش رسید و مروه تکانی خورد، زنی از میان دروازهی اداره منتظر بود تا مروه اجازه […]
پای راستش را روی پای چپش انداخت و روی چوکی صافتر نشست، چادرش را پیش کشید و زمانی که مطمئن شد موهایش سرکشی نکردهاند، لبخندی از روی رضایت زد.
چه لذتی داشت نشستن روی چوکی سرمعلمیت!
صدای تقهای به گوشش رسید و مروه تکانی خورد، زنی از میان دروازهی اداره منتظر بود تا مروه اجازه دهد و او داخل بیاید.
مروه صدایش را صاف کرد و گفت: بفرمایید!
زن با گفتن السلام علیکم سرمعلم صاحب! وارد اداره مکتب شد.
وای که شنیدن «سرمعلم صاحب» برای مروه چه لذتبخش بود، میخواست بارها این کلمه را بشنود و هر بار ذوق کند.
زن بعد از احوالپرسی، درباره فیس و روند ثبتنام معلومات خواست و سپس در آخر سپاسگزاری کرد و رفت.
مروه نگاهی به ساعتش انداخت و زود از چوکی سرمعلم بلند شد.
در همین حال سرمعلم از راه رسید و روی چوکیاش نشست و از مروه تشکر کرد که در ساعت بیکاری خود متوجه اداره هم بود.
مروه لبخند دنداننمایی زد، حالا او مزه آن چوکی را چشیده بود و منتظر فرصت مناسبی بود تا آن جایگاه را از چنگال سرمعلم واقعی بیرون کند.
وای اگر سرمعلم صاحب میدانست که مروه روی چوکیاش نشسته بود و نقش او را بازی کرده بود، آن وقت جنگ چوکی شروع میشد.
#سوریا_آرین