سکولاریسم؛ دگردیسی پنهان مسیحیت یا بی‌طرفی تمدنی؟

سکولاریسم نه اصلی خنثی، بلکه دگردیسی هوشمندانه مسیحیت تاریخی برای تداوم سلطه در پوششی مدرن است. این پدیده با پنهان کردن ریشه‌های الهیاتی خود در ساختارهای حقوقی، قضایی و زمانی، معیاری تمدنی ساخته که فرهنگ‌های دیگر را به حاشیه می‌راند. در واقع، جهان امروز نه با حذف دین، بلکه با مسیحیتِ سکولارشده‌ای روبه‌روست که خود را حقیقتی جهان‌شمول و طبیعی جلوه می‌دهد.

برخلاف تصور رایج که سکولاریسم را مرزی خنثی میان دین و سیاست می‌پندارد، استاد سعید موسوی در این جستار تامل‌برانگیز، پرده از ماهیت الهیاتی این پدیده برمی‌دارد. او با واکاوی ریشه‌های حقوقی، قضایی و زمانیِ مدرنیته، استدلال می‌کند که سکولاریسم نه نفی دین، بلکه استمرار نظام‌مند مفاهیم مسیحی در پوششی جهانی‌شمول است؛ ابزاری برای سلطه تمدنی که با نقاب «بی‌طرفی»، سنت‌های غیرغربی را به چالش می‌کشد.

سکولاریسم یا سلطه تمدنی مسیحیت؟

سکولاریسم معمولاً به‌عنوان اصل «جدایی دین از دولت» و راه‌حلی خنثی برای مدیریت جوامع متکثر معرفی می‌شود؛ گویی پدیده‌ای جهان‌شمول، فراتاریخی و بی‌ریشه است که می‌تواند بدون وابستگی به سنتی خاص، در هر جامعه‌ای اجرا شود. اما نگاهی دقیق‌تر به تاریخ اندیشه و تحولات تمدنی غرب نشان می‌دهد که سکولاریسم نه نفی دین، بلکه محصول تجربه‌ای خاص از دین، یعنی مسیحیت تاریخی اروپایی است. از این منظر، سکولاریسم بیش از آن‌که حذف دین باشد، دگردیسی درونی مسیحیت و انتقال عناصر الهیاتی آن به قالب‌های حقوقی، سیاسی و فرهنگی سکولار شده است.

برخلاف تصور رایج، سکولاریسم در تقابل مطلق با دین پدید نیامده، بلکه از دل تنش‌ها و تحولات درونی سنت مسیحی زاده شده است. آموزه‌هایی مانند «کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا بسپارید» از همان آغاز، امکان تفکیک حوزه‌ دینی و سیاسی را در الهیات مسیحی فراهم کردند.

این دوگانگی نهادی، در تاریخ اروپا به تعارض و تعامل مستمر میان کلیسا و حکومت انجامید و نهایتاً در دوران مدرن، در قالب نظریه‌ سکولاریسم صورت‌بندی شد. به تعبیر چارلز تیلور، سکولاریسم نتیجه‌ «دگرگونی شرایط باور» در مسیحیت است، نه حذف دین از عرصه‌ عمومی. دین کنار نرفت، بلکه شیوه‌ حضورش تغییر کرد.

بخش قابل‌توجهی از مفاهیم بنیادین سکولاریسم در واقع ترجمه‌های سکولار شده‌ مفاهیم الهیاتی مسیحی‌اند. کرامت ذاتی انسان ریشه در تصور انسان به‌مثابه مخلوق خدا دارد؛ وجدان فردی بازتاب رابطه‌ شخصی مؤمن با خداست؛ مسئولیت فردی امتداد ایده‌ نجات فردی است؛ و تاریخ خطیِ رو به پیشرفت، ادامه‌ روایت آفرینش، سقوط و رستگاری در الهیات مسیحی محسوب می‌شود.

کارل اشمیت به‌صراحت تصریح می‌کند که مفاهیم اساسی دولت مدرن، در اصل الهیاتیِ سکولار شده‌اند. سکولاریسم این مفاهیم را حفظ کرده، اما منشأ دینی آن‌ها را پنهان ساخته و آن‌ها را به‌عنوان اصولی طبیعی و بدیهی عرضه کرده است.

این تداوم پنهان را می‌توان به‌روشنی در نظام قضایی مدرن مشاهده کرد. ساختار دادگاه‌ها، جایگاه برتر قاضی، آیین رسمی محاکمه، سوگند، شهادت، اعتراف و حتی مفهوم «وجدان قاضی»، همگی پیش از شکل‌گیری دولت سکولار در محاکم کلیسایی مسیحیت وجود داشته‌اند. به‌گفته‌ی هارولد برمن، فهم حقوق غربی بدون توجه به نقش مسیحیت اساساً ناممکن است. سکولاریسم نمادها و زبان دینی را کنار گذاشت، اما چارچوب داوری اخلاقی و حقوقی را حفظ کرد؛ چارچوبی که ریشه در الهیات مسیحی داشت.

ادعای بی‌طرفی سکولاریسم در سطح نظم اجتماعی و زمانی نیز با چالش‌های جدی روبه‌روست. نظم زمانیِ جهانی‌شده همچنان بر پایه‌ عناصر یهودی-مسیحی استوار است: هفته‌ هفت‌روزه، تعطیلی یک‌شنبه، تقویم میلادی با مبدأ تولد مسیح و تعطیلاتی چون کریسمس.

در جوامع غربی، این عناصر «فرهنگی» تلقی می‌شوند و ناسازگار با سکولاریسم به‌حساب نمی‌آیند؛ اما در جوامع مسلمان، برجسته‌سازی جمعه یا اعیاد اسلامی اغلب به‌عنوان نقض سکولاریسم معرفی می‌شود. این دوگانگی نشان می‌دهد که سکولاریسم در عمل با دین تاریخی غرب سازگار است، اما نسبت به سایر سنت‌های دینی رویکردی سخت‌گیرانه دارد.

در جهان معاصر، آنچه به‌عنوان «سکولاریسم مورد قبول جهانی» عرضه می‌شود، اغلب به معنای پذیرش نظم حقوقی، فرهنگی و زمانیِ برآمده از مسیحیت تاریخی است. تالال اسد سکولاریسم را نه اصلی خنثی، بلکه پروژه‌ای قدرت‌مند می‌داند که شیوه‌ خاصی از زیست، اخلاق و سامان اجتماعی را طبیعی و جهان‌شمول جلوه می‌دهد. در این چارچوب، سکولاریسم به ابزار همسان‌سازی تمدنی بدل می‌شود؛ ابزاری که تفاوت‌های دینی و فرهنگی را نه از راه حذف مستقیم، بلکه از طریق نامرئی‌سازی و استانداردسازی مدیریت می‌کند.

از این منظر، سکولاریسم را نمی‌توان صرفاً نفی دین یا تضمین بی‌طرفی دانست. این پدیده حاصل دگردیسی درونی مسیحیت تاریخی است که در روند جهانی‌شدن، به شکلی نامرئی اما مسلط تبدیل شده است.

سکولاریسم دین را کنار نزده، بلکه آن را در قالبی جدید پنهان و به معیار تمدنی جهان بدل کرده است. درک این واقعیت، امکان گفت‌وگویی منصفانه‌تر میان تمدن‌ها و بازاندیشی عمیق‌تر در نسبت دین، دولت و فرهنگ را فراهم می‌کند؛ گفت‌وگویی که تنها با کنار زدن اسطوره‌ی بی‌طرفی سکولاریسم ممکن خواهد شد.