نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
این یادداشت به مناسبت هجدهمین سالگرد درگذشت محمد ظاهرشاه، واپسین پادشاه افغانستان، که در اول اسد ۱۳۸۶ خورشیدی (۲۳ جولای ۲۰۰۷ میلادی) در شهر رم ایتالیا درگذشت، تهیه شده است. هدف از این مقاله بررسی تحلیلی میراث او، فرصتسوزیها و پیامدهای دوران سلطنتش است تا درک بهتری از ریشههای چالشهای امروز افغانستان حاصل شود. محمد […]
این یادداشت به مناسبت هجدهمین سالگرد درگذشت محمد ظاهرشاه، واپسین پادشاه افغانستان، که در اول اسد ۱۳۸۶ خورشیدی (۲۳ جولای ۲۰۰۷ میلادی) در شهر رم ایتالیا درگذشت، تهیه شده است. هدف از این مقاله بررسی تحلیلی میراث او، فرصتسوزیها و پیامدهای دوران سلطنتش است تا درک بهتری از ریشههای چالشهای امروز افغانستان حاصل شود.
محمد ظاهرشاه، واپسین پادشاه افغانستان، مردی با سواد، میانهرو و متمایل به اصلاحات بود؛ اما پادشاهی او، علیرغم چهار دهه ثبات نسبی، بستر لازم برای عبور از سنت بهسوی مدرنیته را فراهم نساخت. امروز، بسیاری از چالشهای افغانستان را میتوان در فرصتسوزیهای دوران سلطنت او ردیابی کرد.
ظاهرشاه در ۱۵ اکتبر ۱۹۱۴ در کابل به دنیا آمد. پدرش محمد نادر شاه و مادرش ماهپرور بیگم از خانواده سلطنتی بودند. ظاهرشاه آموزش ابتدایی را در کابل آغاز کرد، سپس برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد و در مدرسه نظامی «سن سیر» تحصیلات خود را ادامه داد.
وی علاوه بر پشتو و فارسی، به زبانهای فرانسوی، انگلیسی و مقداری ایتالیایی تسلط داشت. این ویژگی زبانی به او در دیپلماسی، مطالعه متون غربی و درک بهتر تحولات جهانی کمک شایانی کرد. ظاهرشاه به آموزههای اسلام اهل سنت باورمند بود و رویکرد مذهبیاش اگرچه سنتی، اما…
در سال ۱۹۳۳، زمانی که تنها ۱۹ سال داشت، پس از ترور پدرش نادرشاه توسط عبدالخالق هزاره در مراسم فارغالتحصیلی لیسه حبیبیه، بهعنوان پادشاه افغانستان معرفی شد. گفته میشود ترور نادرشاه، نتیجه سیاستهای سرکوبگرانهاش علیه اقلیتها، بهویژه هزارهها، و فضای بسته فرهنگی و سیاسی آن دوران بود.
ظاهرشاه در آغاز پادشاهی بیشتر نقش نمادین داشت و اداره کشور عملاً در دست عموهایش، بهویژه هاشم خان و شاهمحمود خان، بود. این دوره با سرکوب مطبوعات، محدودیت فعالیت احزاب و تسلط تفکر محافظهکارانه همراه بود.
با این حال، از دهه ۱۹۵۰ به بعد، بهویژه پس از نخستوزیری سردار محمد داوود خان، چرخشی در سیاستهای داخلی و خارجی افغانستان پدید آمد. داوود خان که پسرکاکای ظاهرشاه بود، نقش مهمی در توسعه زیربناها، نوسازی ارتش و نزدیکی به شوروی ایفا کرد. هرچند این دو در ابتدا روابط نزدیکی داشتند، اما اختلاف بر سر تمرکز قدرت، روابط خارجی و سیاستهای اقتصادی، شکافهایی را میان آنان ایجاد کرد. در نهایت، داوود در ۱۹۶۳ از مقام نخستوزیری کنار رفت، اما در ۱۹۷۳ با کودتایی بدون خونریزی، سلطنت را ساقط و جمهوری را اعلام کرد.
در دوران سلطنت ظاهرشاه، قانون اساسی ۱۳۴۳ (۱۹۶۴ میلادی) یکی از مهمترین دستاوردها بود. این قانون نظام مشروطه سلطنتی را تثبیت کرد و برای نخستین بار آزادی مطبوعات، فعالیت احزاب سیاسی، حقوق برابر برای زنان، و تفکیک قوا به رسمیت شناخت.
در این قانون، صراحتاً بر آزادی مذهبی برای پیروان ادیان مختلف در محدوده احترام به اسلام تأکید شده بود. همچنین، زبانهای رسمی کشور، یعنی فارسی و پشتو بهصراحت در قانون ذکر شده بودند و جایگاه ویژهای به زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و رایج مردم افغانستان داده شده بود. علاوه بر این، قانون اساسی به طور مشخص به «مردم افغانستان» اشاره داشت و تلاش میکرد هویت جمعی و ملی را فراتر از تقسیمات قومی و زبانی برجسته کند. اگرچه در عمل مشارکت اقلیتها محدود بود، اما این عبارت نمادی از تلاش برای وحدت ملی بود.
یکی از دستاوردهای مهم دوران ظاهرشاه، رشد آموزش و پرورش بود. در این دوره، مکاتب دولتی در سراسر کشور گسترش یافت و دانشگاه کابل، که در ۱۹۳۲ تأسیس شده بود، به یکی از معتبرترین نهادهای آموزشی منطقه تبدیل شد. با این حال، این توسعه نامتوازن بود؛ ولایات مرکزی، مناطق هزارهنشین و دورافتاده، کمتر از این پیشرفت بهرهمند شدند.
فرصت تحصیل برای دختران نیز در شهرهای بزرگ افزایش یافت و تعداد زنان دانشآموخته رشد کرد. شخصیتهایی مانند کبرا علیزاده، یکی از اولین پزشکان زن افغانستان، در این دوره درخشیدند.
در زمینه نقش زنان، قانون اساسی ۱۳۴۳ (۱۹۶۴) به آنان حق رأی و کاندیداتوری داد، و در نتیجه چند زن توانستند به پارلمان راه یابند. با این حال، مشارکت زنان در قدرت بیشتر به طبقه شهری و تحصیلکرده محدود ماند و ساختارهای قبیلهای و مذهبی سنتی مانع گسترش فراگیر این حقوق شد. با این وجود، ظاهرشاه در مقایسه با حکمرانان پیش از خود، رویکرد بازتری به مسأله زنان داشت.
اصلاحات ارضی یکی دیگر از فرصتهایی بود که هرگز بهصورت کامل در دوران ظاهرشاه تحقق نیافت. با وجود آنکه زمینداران بزرگ قدرت زیادی در ساختار سنتی داشتند، هیچ برنامه نظاممندی برای بازتوزیع زمین به دهقانان انجام نشد.
این امر باعث شد ساختار فئودالی، بهویژه در مناطق پشتوننشین، پایدار بماند و دهقانان همچنان در وابستگی کامل به اربابان محلی زندگی کنند. در مقابل، نارضایتی از این وضعیت در مناطق مرکزی و شمالی، بستر ذهنی خیزشهای چپگرایانه را فراهم ساخت.
در کنار این تحولات، سیاست زبانی در آموزش از جمله مهمترین موضوعاتی بود که نظام آموزشی ظاهرشاه را تحت تأثیر قرار داد. زبان فارسی، زبان اصلی آموزش در دانشگاهها، مکاتب و مکاتبات رسمی بود، در حالی که پشتو نیز بهعنوان زبان رسمی دوم مورد استفاده قرار میگرفت. تلاشهایی برای ترویج زبان پشتو در نظام آموزشی انجام شد، اما این سیاست در برخی مناطق غیرپشتوننشین با مقاومت مواجه شد.
اقلیتهایی مانند ازبکها، ترکمنها و بلوچها نیز اغلب به زبان مادری خود در خانه صحبت میکردند، اما نظام آموزشی رسمی چندان فضایی برای زبانهای بومی آنان فراهم نکرد. این بیتوجهی به زبانهای محلی، نوعی همگونسازی زبانی ایجاد کرد که در بلندمدت باعث نارضایتیهای فرهنگی شد و احساس بهحاشیهرفتگی را در جوامع غیرپشتون تقویت کرد.
تلاشهای مدرنسازی فرهنگی در شهرهای بزرگ، بهویژه کابل، هرات و مزارشریف، بهوضوح قابل مشاهده بود. در این شهرها، تأسیس سالنهای سینما، کتابخانههای عمومی، انجمنهای فرهنگی، و انتشار مجلات هنری و اجتماعی، چهرهای نسبتاً مدرن به زندگی شهری داد. مهاجرت روشنفکران و تحصیلکردگان از ولایات به شهرهای بزرگ، فضای فکری تازهای را شکل داد. سبک پوشش غربی در میان جوانان رواج یافت، موسیقی پاپ و هنرمندان نوگرا ظهور کردند و مباحث روشنفکری در محافل فرهنگی جریان یافت.
هرچند این مدرنسازی بیشتر به طبقه متوسط و نخبگان شهری محدود بود، اما بازتاب آن در سبک زندگی، هنر و گفتمان سیاسی دهههای بعد کاملاً محسوس است. با این حال، شکاف میان شهر و روستا، سنت و مدرنیته، در نبود یک سیاست فراگیر فرهنگی، به یکی از چالشهای ساختاری در دوران ظاهرشاه تبدیل شد.
روشنفکران در این دوره نقش کلیدی در جهتدهی افکار عمومی و نقد قدرت داشتند. چهرههایی چون میرغلاممحمد غبار، عبدالحی حبیبی، صدیق فرهنگ و محمد اکبر شکیب از منتقدان صریح وضع موجود بودند. آنان با انتشار مقالات، کتابها و روزنامهها، گفتمان نوگرایی، عدالت اجتماعی و آزادیهای مدنی را مطرح کردند. اگرچه حکومت در دورههایی با سانسور واکنش نشان میداد، اما فضای عمومی نسبت به دهههای پیش از آن بازتر شده بود.
در عرصه بینالمللی، دوران ظاهرشاه مصادف بود با جنگ جهانی دوم، جنگ سرد و رقابت قدرتهای شرق و غرب. افغانستان با حفظ سیاست بیطرفی، توانست کمکهای اقتصادی از هر دو جناح دریافت کند. پروژههای بزرگ زیربنایی نظیر سد نغلو، بند کجکی و شاهراه کابل–قندهار، با کمک شوروی و آمریکا آغاز شد. با این حال، اتکای بیشازحد به کمکهای خارجی بدون نهادسازی درونی، به توسعهای شکننده انجامید که پس از سقوط سلطنت، پایدار نماند.
میتوان گفت افغانستان همچنان گرفتار پیامدهای همان فرصتسوزیهاست. نهادهای ضعیف، توسعهنیافتگی مناطق اقلیتنشین، بیعدالتی اجتماعی و قومی، و شکاف عمیق میان دولت و ملت، همه از مسائلیاند که در دهههای پیشین، از جمله در زمان ظاهرشاه، بهدرستی حلوفصل نشدند.
برای مثال، در حالی که دانشگاه کابل توسعه یافت، آموزش ابتدایی در مناطق مرکزی و جنوبی دچار ضعف جدی باقی ماند. یا در حالی که قانون اساسی حقوق اقلیتها را تضمین کرده بود، مشارکت عملی آنها در ساختار قدرت محدود ماند. هیچ شیعه یا هزارهای در سطوح عالی قدرت حضور نداشت، و شکاف قومی در سطح تصمیمگیری همچنان پابرجا بود.
فرصتهایی نظیر اصلاحات ارضی، تمرکززدایی از قدرت، تقویت شوراهای محلی، و مشارکت واقعی اقلیتها در حکومت، در دوران ظاهرشاه مغفول ماندند. اگر این اصلاحات بهموقع و عمیق انجام میگرفت، افغانستان امروز ممکن بود مسیر متفاوتی در پیش گیرد. در نتیجه، بازتولید ساختارهای ناعادلانه، بستری شد برای ورود کودتا، دیکتاتوری، اشغال، جنگ داخلی، و در نهایت ظهور طالبان. میراث نیمهکاره ظاهرشاه، امروز در قالب نهادهای نیمهجان و ساختارهای شکستهشده ادامه دارد.
دوران چهلساله حکومت محمد ظاهرشاه، گرچه نسبتا با ثبات و آرامش سیاسی همراه بود، اما فرصتهای مهمی را برای اصلاحات بنیادین و تغییرات اساسی از دست داد. این فرصتسوزیها در دهههای بعد، زمینهساز مشکلات و بحرانهای عمیق در افغانستان شد.
یکی از مهمترین پیامدهای این دوران، ساختارهای ناکارآمد حکمرانی و ضعف در نهادسازی بود که باعث شد کشور در برابر شوکهای سیاسی و نظامی پس از سلطنت ظاهرشاه آسیبپذیر شود.
پس از کودتای محمد داوودخان در سال ۱۳۵۲ و سقوط سلطنت، افغانستان وارد دورهای پرتلاطم شد که با حمله شوروی در سال ۱۳۵۸ به اوج خود رسید. نبود نهادهای قدرتمند و جامعه مدنی توانمند که بتوانند بحرانها را مدیریت کنند، زمینه را برای تسلط نیروهای خارجی و گروههای مسلح فراهم کرد.
این شرایط به ظهور گروههای جهادی متعدد انجامید که هر کدام با حمایت بازیگران منطقهای و بینالمللی، تلاش کردند خلأ قدرت را پر کنند.
پیامدهای مستقیم این تحولات، فروپاشی ساختار دولت مرکزی، جنگ داخلی و بیثباتی شدید بود که تا سالها افغانستان را درگیر خود کرد. در این دوره، صدها هزار نفر از مردم به دلیل ناامنی و درگیری مجبور به ترک خانههای خود و مهاجرت به کشورهای همسایه و فراتر از آن شدند. این مهاجرت گسترده تاثیرات عمیقی بر ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی افغانستان گذاشت و از سوی دیگر باعث تغییرات جمعیتی و افزایش فشار بر کشورهای میزبان شد.
ظهور طالبان در اواخر دهه ۱۳۷۰، که با وعده امنیت و نظم سیاسی به میان آمد، ریشه در ناکامیها و خلأهای باقیمانده از دوران ظاهرشاه داشت. طالبان با استفاده از نارضایتیها و ضعف دولت مرکزی، توانستند بخش عمدهای از کشور را تحت کنترل خود درآورند و به نوعی پاسخ به بحرانهای ساختاری دوران قبل از خود باشند.
در مجموع، میراث محمد ظاهرشاه را میتوان در ایجاد بستر نسبی ثبات سیاسی در آن زمان ستود، اما در عین حال باید اذعان کرد که ناکامی در انجام اصلاحات بنیادین و نادیده گرفتن چالشهای قومیتی، زبانی، اجتماعی و اقتصادی، پیامدهای سنگینی برای آینده افغانستان داشت. امروز، بازتاب این پیامدها را در ناآرامیها، مشکلات توسعه، شکافهای قومی و فرهنگی و بحرانهای انسانی میبینیم که همچنان کشور را درگیر خود کرده است.
در پی اظهارات اخیر والی طالبان در هرات مبنی بر اینکه بحران مهاجرت افغانستان «میراث تجاوز نیروهای خارجی» و «تغییرات اقلیمی تحمیلشده» است، ضرورت دارد این روایت را در پرتو واقعیتهای میدانی، دادههای آماری و عملکرد ساختارهای قدرت بررسی کنیم. این مقاله با هدف پاسخ تحلیلی به این ادعا، بحران مهاجرت را از منظر تاریخی، […]
سازمان «مرسی کورپس» هشدار داده که کابل ممکن است به اولین شهر مدرن جهان بدون آب تبدیل شود. کاهش شدید سطح آبهای زیرزمینی، آلودگی گسترده، و مدیریت ناکارآمد منابع آبی، میلیونها نفر را با خطر کمبود آب مواجه کرده است. کابل، پایتخت افغانستان، با بحرانی بیسابقه در منابع آبی روبرو است. سطح آبهای زیرزمینی این […]
افغانستان سالهاست که با بحران مشروعیت سیاسی دستوپنجه نرم میکند. این بحران صرفاً محصول ضعف حکومتی یا دخالتهای خارجی نیست، بلکه بخش بزرگی از آن نتیجه باورها، حمایتها و بینشهای مردم نسبت به حکومت، سیاست و رهبرانشان است. بسیاری از شهروندان، دانسته یا ندانسته، از حاکمان فاسد، رهبران ناکارآمد و سیاستهایی که کشور را از […]
در سایه محدودیتها و فشارهای اجتماعی و اقتصادی، آمار خودکشیها در افغانستان بهویژه در میان جوانان، بهطور نگرانکنندهای افزایش یافته و این مسئله به یکی از بحرانهای اجتماعی جدی در کشور تبدیل شده است.
https://shorturl.fm/FHUXb
https://shorturl.fm/kPHzC