فریبا نادری؛ شاعری از بغلان تا روشنایی ادبیات

فریبا نادری، بانویی از سرزمین بغلان، با کلمات زندگی می‌کند و اشعار و داستان‌هایی می‌آفریند که تصویرگر رنج‌ها، امیدها و حقیقت‌های زندگی‌اند. فریبا نادری، متولد ۱۳۵۴ در ولایت بغلان افغانستان، شاعری است که ریشه‌هایش در خاک این سرزمین جوانه زده است. او که فارغ‌التحصیل از لیسه اسلام قلعه در سال ۱۳۶۷ است، واژه‌ها برای نادری […]

فریبا نادری، بانویی از سرزمین بغلان، با کلمات زندگی می‌کند و اشعار و داستان‌هایی می‌آفریند که تصویرگر رنج‌ها، امیدها و حقیقت‌های زندگی‌اند.

فریبا نادری، متولد ۱۳۵۴ در ولایت بغلان افغانستان، شاعری است که ریشه‌هایش در خاک این سرزمین جوانه زده است. او که فارغ‌التحصیل از لیسه اسلام قلعه در سال ۱۳۶۷ است،

واژه‌ها برای نادری تنها ابزار نیستند؛ بلکه جان‌مایه‌ای از احساس و اندیشه‌اند. آثار او از دوبیتی‌های امیدبخش مانند «بهار آمد که دل‌ها شاد گردد…» تا رباعی‌هایی از جنس دلتنگی وطن و غزل‌هایی که عشق را مرهمی بر زخم‌ها می‌دانند، جلوه‌ای از هنر و تفکر است.

داستان‌های کوتاه نادری، همچون «در خانواده‌ای متعصب عروسی کرده بودم» روایتی تلخ از رنج زنان در بند تعصب‌اند. سروده‌های سپید او نیز عشق و انسانیت را به‌عنوان نیرویی رهایی‌بخش تجسم می‌بخشند.

نادری با آثارش چراغی برای زنان، مهاجران و همه کسانی است که در تاریکی‌های رنج، امید را جستجو می‌کنند و در دل ادبیات پارسی جاودانه شده‌اند.

 

دوبیتی

بهار آمد که دل‌ها شاد گردد

تن ویران باغ آباد گردد

ببارد کاش باران قشنگی

که بغض غنچه‌ها آزاد گردد

این دوبیتی کوتاه اما عمیق، تجلی امید و انتظار برای شکفتن است. شاعر، بهار را استعاره‌ای از رهایی و تازگی می‌بیند و آرزو دارد که بارانی از مهر و زیبایی ببارد تا بغض‌های فروخورده‌ی دل‌ها شکسته شود. در این چند سطر ساده، حسرت و امید در هم تنیده شده‌اند.

رباعی

در سینه چه آتشی فروزان داریم

از حال وطن دیده‌ی گریان داریم

کس نیست به داد ما غریبان برسد

عمری است که ما حال پریشان داریم

در این رباعی، شاعر به غم غربت و درد دوری از وطن پرداخته است. آتشی که در دل دارد، شعله‌ی اندوه و عشقی است که خاموشی نمی‌پذیرد. او فریادی از جنس دلتنگی سر می‌دهد؛ فریادی که شاید شنیده نشود، اما در هر هجای این شعر، پژواکی از درد مشترک تمام مهاجران نهفته است.

کوتاهه

رد پای درد خاطرات مرا قدم زده است

تقصیر من زن بودنم

این چند کلمه، کتابی از سرگذشت زنانگی است. در این متن کوتاه اما تلخ، شاعر تمام دردهای زنان را به تصویر کشیده است؛ زنانی که تنها به جرم زن بودن، سال‌ها در سایه‌ی ظلم و تعصب زیسته‌اند. گویی خاطرات او، مسیری از رنج را نشان می‌دهند که با پایمال شدن حقوق زنان همراه بوده است.

غزل

بگذرد دنیا، بیا تا شاد و خندانت کنم

با نسیم عشق، چون صبح بهارانت کنم

اشک پنهان است پشت خنده‌های کاذب‌ات

گر دلت زخمی‌ست، با من باش درمانت کنم

رفته‌ای در خواب طولانی خود، بیدار شو

تا به دسترخوان پر از بوسه مهمانت کنم

دست در دستم بده تا همره راهت شوم

لایق آن باش، تا در سینه پنهانت کنم

دور شو از سایه‌های شک و وهم و اضطراب

تا که با جاودانه عشقم سخت حیرانت کنم

این غزل، همچون نسیمی ملایم، روح را نوازش می‌دهد. فریبا نادری در آن، عشق را همچون مرهمی بر زخم‌های روح معرفی می‌کند. او در کلماتش، امید و شور زندگی را به تصویر می‌کشد و از معشوق می‌خواهد که در میان شک و اضطراب، به دستان او اعتماد کند. این غزل، تجلی لطافت و عمق احساسی شاعر است.

سروده سپید – بیایید عاشق شویم…

در این متن عاشقانه و پر از احساس، شاعر عشق را همچون یک نیروی رهایی‌بخش به تصویر می‌کشد. عشق در نگاه او، نوری است که تاریکی‌ها را می‌شکند و انسان را به سمت مهربانی و امید سوق می‌دهد. او با زبانی نرم و موسیقایی، خواننده را دعوت می‌کند تا در جهان پرآشوب امروز، چراغ محبت را روشن نگاه دارد.

داستان کوتاه – در خانواده‌ای متعصب عروسی کرده بودم

این داستان، روایتی تلخ و واقعی از زنانی است که در بند تعصب و ناآگاهی گرفتار شده‌اند. نویسنده با قلمی پرقدرت، حسرتی عمیق را به تصویر می‌کشد؛ حسرت آزادی، رهایی و تجربه‌ی لحظه‌ای از خوشبختی. او با توصیف زیبای طبیعت و باران، امیدی را نشان می‌دهد که با خشونت و ستم از بین می‌رود. این داستان، فریادی است که از دل هزاران زن برخاسته و در میان سطرهای آن، دردی مشترک نهفته است.

فریبا نادری شاعری است که واژه‌هایش از دل تجربه‌های زیسته‌اش جاری می‌شوند. او نه‌تنها شاعری حساس و هنرمندی توانمند است، بلکه صدایی برای زنان، مهاجران و تمام انسان‌هایی است که در سایه‌ی رنج و امید زندگی می‌کنند.

آثار او، چراغی است که در تاریکی‌های غربت، در کوچه‌های خاطره و در دل ادبیات پارسی روشن می‌ماند.