از بلخ تا یمگان، از بلخ تا قونیه

تعصبات قومی و مذهبی و مهاجرت اندیشه در سرزمین افغانستان

در سرزمینی که نبوغ می‌روید اما تحمل اندیشه ریشه نمی‌دواند، مهاجرت فکری بدل به سنتی تاریخی شده است؛ از ابن‌سینا تا صدیق افغان، مسیر اندیشه در افغانستان اغلب از تبعید می‌گذرد، نه از پذیرش.

مقدمه
سرزمینی که امروز «افغانستان» خوانده می‌شود، از دیرباز بخشی از خراسان بزرگ و قلب تمدن‌های ایرانی-اسلامی بوده است. شهرهایی چون بلخ، هرات و غزنه، خاستگاه شاعران، فیلسوفان و دانشمندانی چون ابن‌سینا، ناصرخسرو، مولانا، سنایی، جامی و بیدل بوده‌اند. اما تناقضی تاریخی همواره در این سرزمین وجود داشته است: افغانستان نبوغ را پرورده، اما بستر تحمل و رشد آن را کمتر فراهم آورده است. بسیاری از اندیشمندان ناچار شدند مهاجرت کنند یا به تبعید روند. ریشه این پدیده را باید در ترکیب بی‌ثباتی سیاسی، فقر نهادهای علمی، و تعصبات قومی و مذهبی جست‌وجو کرد.

ابن‌سینا؛ از بخارا تا اصفهان
ابن‌سینا (۹۸۰–۱۰۳۷م) در نزدیکی بخارا زاده شد. ابتدا در دربار سامانیان و سپس در خوارزم فعالیت کرد، اما با تغییر اوضاع سیاسی و فشارهای مذهبی، ناچار به کوچ‌های پیاپی شد. سرانجام در دربار آل‌بویه و سپس سلجوقیان در اصفهان دوره‌ای نسبتاً آرام یافت. زندگی پرآشوب او نشان می‌دهد که حتی بزرگ‌ترین فیلسوفان و پزشکان در سرزمین مادری خود از امنیت و حمایت برخوردار نبودند و باید پناه دربارهای دیگر را می‌جستند.

ناصرخسرو؛ از بلخ تا یمگان
ناصرخسرو قبادیانی (۱۰۰۴–۱۰۸۸م)، شاعر، فیلسوف و مروج اندیشه‌های اسماعیلی، در بلخ با تعصبات مذهبی روبه‌رو شد. عوام و فقیهان او را «ملحد» خواندند و شورشی علیه او برپا شد. ناچار به کوه‌های یمگان در بدخشان پناه برد و تا پایان عمر در آن تبعید ناخواسته زیست. آثار فلسفی و عرفانی او از همان تبعیدگاه بیرون آمد. این نمونه نشان می‌دهد که فشار مذهبی در سطح عامه و نخبگان مذهبی می‌توانست یک متفکر را به انزوا بکشاند.

مولانا؛ از بلخ تا قونیه
جلال‌الدین محمد بلخی (۱۲۰۷–۱۲۷۳م) در بلخ به دنیا آمد، اما خانواده‌اش در اثر آشوب‌های مغول و فضای تنگ سیاسی-مذهبی، ناگزیر به کوچ شدند. آنان از راه مکه به قونیه رفتند؛ شهری که تحت حکومت سلاجقه روم محیطی بازتر برای اندیشه داشت. مولانا در قونیه ماندگار شد و مثنوی معنوی را در همان‌جا نوشت. اگر محیط بلخ ظرفیت فرهنگی و امنیتی می‌داشت، احتمالاً آثار او در همان زادگاه نوشته می‌شد.

سید جمال‌الدین افغانی؛ اصلاح‌گر مطرود
در قرن نوزدهم، سید جمال‌الدین افغانی (۱۸۳۸–۱۸۹۷م) تلاش کرد اصلاح دینی و سیاسی را در جهان اسلام پیش ببرد. در افغانستان نتوانست پایگاه پیدا کند؛ در ایران به اتهام تحریک سیاسی تبعید شد؛ در عثمانی و مصر نیز با مخالفت نخبگان مذهبی و سیاسی روبه‌رو گردید. زندگی او سرشار از تبعیدها و مهاجرت‌هاست، و دلیلش همان عدم تحمل دینی و سیاسی بود.

امروز: صدیق افغان
محمد صدیق افغان (۱۹۵۲–۲۰۱۷م)، ریاضی‌دان و نظریه‌پرداز افغان، نمونهٔ معاصر همین سرنوشت است. او در رسانه‌های داخلی و خارجی هم تجلیل شد (نام‌گذاری مدارس و مراکز پژوهشی) و هم تخریب (اتهام به «دیوانگی» یا «غیرعلمی بودن»). در کابل چند بار بازداشت شد و بسیاری از هم‌وطنانش به جای پذیرش یا نقد علمی، او را با تمسخر یاد کردند. این تضاد نشان می‌دهد که مشکل تاریخی هنوز ادامه دارد: تعصب و بی‌اعتمادی اجتماعی نسبت به اندیشهٔ متفاوت.

ریشه‌ها: تعصبات قومی و مذهبی
در جامعه‌ای چندقومی، دانشمند غالباً به قوم خود تقلیل داده می‌شود و دیگران او را «مال خود» نمی‌دانند. همچنین، اندیشهٔ نو که با قرائت غالب مذهبی ناسازگار باشد، به‌جای بحث علمی با برچسب «کفر» یا «بدعت» خاموش می‌شود. در نبود دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی قدرتمند، دانشمند به حمایت دربار یا دولت محتاج است، و این وابستگی او را آسیب‌پذیر می‌کند.

جمع‌بندی
از ابن‌سینا تا صدیق افغان، تاریخ این سرزمین الگویی ثابت را تکرار کرده است: جغرافیا زادگاه نبوغ بوده، اما بستر تحمل آن نه. عامل اصلی این وضعیت نه مردم عادی، بلکه ترکیب حکومت‌های بی‌ثبات و تعصبات قومی و مذهبی است. هرگاه نهاد علمی و سیاسی بر تعصب چربیده (مانند قونیه یا اصفهان)، شکوفایی رخ داده؛ و هرگاه تعصب بر نهاد غالب بوده، مهاجرت و تبعید اندیشمندان نتیجهٔ ناگزیر بوده است.

  • سعید موسوی