نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
مقدمه در ۱۷ اسد ۱۳۷۷، مزارشریف نهتنها به خاک و خون کشیده شد، بلکه به نماد مظلومیت، مقاومت و بیعدالتی در تاریخ افغانستان بدل گشت. جنایتی که با قتلعام هزاران غیرنظامی، تجاوز، شکنجه، ناپدیدسازی و حمله به دیپلماتهای ایرانی رقم خورد، نهتنها مشروعیت طالبان را از منظر حقوق بینالملل زیر سؤال برد، بلکه زخمهایی عمیق […]
مقدمه
در ۱۷ اسد ۱۳۷۷، مزارشریف نهتنها به خاک و خون کشیده شد، بلکه به نماد مظلومیت، مقاومت و بیعدالتی در تاریخ افغانستان بدل گشت. جنایتی که با قتلعام هزاران غیرنظامی، تجاوز، شکنجه، ناپدیدسازی و حمله به دیپلماتهای ایرانی رقم خورد، نهتنها مشروعیت طالبان را از منظر حقوق بینالملل زیر سؤال برد، بلکه زخمهایی عمیق بر پیکر روابط قومی، حافظه جمعی و وجدان جهانی برجای گذاشت.
این متن، بازخوانی چندلایهای از آن فاجعه است؛ تحلیلی از ابعاد سیاسی، اخلاقی و حقوقی آن، و فراخوانی برای حقیقتیابی، دادخواهی و شکلگیری گفتمان ملی درباره جنایات فراموششدهای که هنوز عدالت را فریاد میزنند.
وضعیت سیاسی و نظامی افغانستان در سال ۱۳۷۷
در سال ۱۳۷۷ هجری شمسی، افغانستان درگیر جنگ داخلی شدیدی میان گروه طالبان و نیروهای مقاومت موسوم به «جبهه متحد شمال» بود. طالبان که در سال ۱۳۷۵ موفق به تصرف کابل شده بودند، توانستند با سرعتی چشمگیر بخشهای وسیعی از جنوب، شرق و مرکز کشور را تحت کنترل خود درآورند.
تصرف کابل در ۶ میزان ۱۳۷۵ (۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶) صورت گرفت؛ روزی که طالبان پس از شکست نیروهای دولت وقت به رهبری برهانالدین ربانی و احمد شاه مسعود، وارد پایتخت شدند.
فرماندهی عملیات تصرف کابل در آن زمان در دست ملا محمد عمر، بنیانگذار و رهبر طالبان، بود؛ هرچند او بهندرت در انظار عمومی ظاهر میشد و فرماندهی میدانی توسط چهرههایی چون ملا عبیدالله و ملا دادالله انجام میگرفت.
جبهه متحد شمال و ترکیب قومی مقاومت
در مقابل طالبان، «جبهه متحد شمال» قرار داشت؛ ائتلافی از گروههای مختلف قومی و سیاسی که شامل جمعیت اسلامی به رهبری احمد شاه مسعود، جنبش ملی اسلامی به رهبری عبدالرشید دوستم، و حزب وحدت اسلامی به رهبری محمد محقق و کریم خلیلی بود. این جبهه، عمدتاً در شمال افغانستان مستقر بود و با وجود اختلافات داخلی، در برابر پیشروی طالبان مقاومت میکرد.
نقش پاکستان و کشورهای منطقه در تقویت طالبان
طالبان در پیشرویهای خود از حمایت گسترده مالی، نظامی و سیاسی برخوردار بودند. پاکستان نقش محوری در تقویت طالبان ایفا کرد؛ سازمان اطلاعات ارتش پاکستان (ISI) نهتنها آموزش نظامی نیروهای طالبان را برعهده داشت، بلکه در تأمین تجهیزات، برنامهریزی عملیاتها و حتی اعزام مشاوران نظامی نیز مشارکت داشت.
گزارشهای متعدد از نهادهای بینالمللی و رسانههای معتبر، از جمله نیویورک تایمز و بیبیسی، نشان میدهند که مدارس دینی در پاکستان، بهویژه در مناطق مرزی، بهعنوان مراکز جذب و آموزش نیروهای طالبان عمل میکردند. همچنین، عربستان سعودی و برخی کشورهای خلیج فارس نیز با حمایت مالی و تبلیغاتی، نقش مهمی در تقویت ایدئولوژی طالبان داشتند.
در چنین شرایطی، افغانستان به میدان نبردی تبدیل شده بود که در آن نهتنها گروههای داخلی، بلکه قدرتهای منطقهای نیز درگیر رقابتهای ژئوپلیتیکی بودند.
اهمیت استراتژیک مزارشریف
شهر مزارشریف از جایگاه استراتژیک ویژهای برخوردار بود. این شهر نهتنها مرکز فرهنگی، اقتصادی و سیاسی شمال افغانستان محسوب میشد، بلکه بهدلیل موقعیت جغرافیاییاش در نزدیکی مرزهای ازبکستان و ترکمنستان، دروازهای حیاتی برای دسترسی به آسیای مرکزی و مسیرهای تجاری و تأمیناتی بود.
کنترل مزارشریف به معنای تسلط بر شریانهای ارتباطی شمال، قطع دسترسی جبهه متحد به منابع خارجی، و گسترش نفوذ طالبان به آخرین سنگرهای مقاومت بود.
افزون بر آن، ترکیب قومی متنوع شهر – بهویژه حضور پررنگ هزارهها، تاجیکها و ازبکها – آن را به نماد مقاومت در برابر ایدئولوژی تکقومگرای طالبان تبدیل کرده بود.
از نظر نظامی نیز، مزارشریف پایگاه مهمی برای نیروهای جنبش ملی اسلامی و حزب وحدت اسلامی بود. فرودگاه بینالمللی شهر، مسیرهای زمینی به آسیای مرکزی، و نزدیکی به بندر حیرتان، آن را به نقطهای کلیدی در معادلات جنگ تبدیل کرده بود. به همین دلیل، تصرف این شهر برای طالبان نهتنها یک پیروزی نظامی، بلکه یک ضربه روانی و سیاسی بزرگ به جبهه متحد شمال محسوب میشد.
پیشزمینه حضور طالبان در شمال افغانستان
حضور طالبان در شمال افغانستان، برخلاف مناطق جنوبی و شرقی، با چالشهای جدیتری مواجه بود. شمال کشور از نظر قومی، مذهبی و سیاسی، تنوع بیشتری داشت و پایگاه سنتی طالبان – که عمدتاً از پشتونهای جنوب تشکیل شده بود – در این مناطق ضعیفتر بود.
با این حال، طالبان از سال ۱۳۷۶ بهتدریج تلاش کردند با استفاده از عناصر نفوذی، تطمیع برخی فرماندهان محلی، و بهرهگیری از اختلافات داخلی میان گروههای جبهه متحد، نفوذ خود را در شمال گسترش دهند.
در برخی موارد، فرماندهان محلی بهدلیل اختلافات شخصی یا رقابتهای قومی، با طالبان وارد معامله شدند و مسیر ورود آنان به مناطق کلیدی را هموار کردند. همچنین، طالبان با استفاده از تبلیغات مذهبی و وعدههای امنیتی، تلاش کردند حمایت برخی اقشار را جلب کنند، هرچند این حمایتها اغلب سطحی و ناپایدار بود.
از سوی دیگر، شکستهای پیدرپی جبهه متحد در جبهات جنوبی و شرقی، موجب تضعیف روحیه نیروهای مقاومت در شمال شد. طالبان با بهرهگیری از این ضعف، در تابستان ۱۳۷۷ حملات گستردهای را به سمت مزارشریف آغاز کردند که در نهایت به سقوط شهر انجامید.
واقعه سقوط مزارشریف – ۱۷ اسد ۱۳۷۷
در ۱۷ اسد ۱۳۷۷، طالبان پس از چندین تلاش نافرجام، موفق شدند با پشتیبانی گسترده خارجی و بهرهگیری از عناصر نفوذی، وارد شهر مزارشریف شوند. این حمله با خشونت بیسابقهای همراه بود.
نیروهای طالبان پس از ورود به شهر، بهجای تثبیت نظم، دست به کشتار گسترده غیرنظامیان زدند. گزارشهای معتبر بینالمللی، از جمله دیدهبان حقوق بشر، از قتل هزاران تن از ساکنان شهر، بهویژه هزارهها و ازبکها، حکایت دارند. بسیاری از قربانیان در خانههای خود، مساجد، مدارس و حتی بیمارستانها هدف قرار گرفتند. در کنار کشتار غیرنظامیان، طالبان به بازداشت و اعدام دستهجمعی نیروهای نظامی و امنیتی محلی پرداختند. همچنین، دیپلماتهای ایرانی مستقر در کنسولگری ایران در مزارشریف نیز هدف حمله قرار گرفتند و ۹ تن از آنان به قتل رسیدند، رخدادی که روابط ایران و طالبان را تا آستانه جنگ پیش برد.
این واقعه نهتنها از نظر انسانی فاجعهبار بود، بلکه نشاندهنده ماهیت ایدئولوژیک و قوممحور طالبان نیز بود. هدف قرار دادن اقوام خاص، تخریب مراکز فرهنگی و مذهبی، و تحقیر نمادهای مقاومت، همگی بخشی از سیاست سرکوبگرانهای بود که طالبان در مزارشریف به اجرا گذاشتند.
مرحله اول: سقوط مزارشریف توسط طالبان – سال ۱۳۷۷
طالبان در سال ۱۳۷۶ تلاش کردند این شهر را تصرف کنند اما با مقاومت شدید مردم و نیروهای محلی شکست خوردند. این شکست برای طالبان تحقیرآمیز بود و آنها در سال بعد با آمادگی بیشتر، پشتیبانی اطلاعاتی از پاکستان، و بهرهگیری از اختلافات داخلی میان فرماندهان محلی، دوباره به شهر حمله کردند. در اسد ۱۳۷۷، طالبان موفق شدند مزارشریف را تصرف کنند. پس از سقوط شهر، یکی از تاریکترین فصلهای تاریخ افغانستان رقم خورد. طالبان دست به کشتار گستردهای زدند که هدف اصلی آن شیعیان، بهویژه هزارهها، بودند. هزاران نفر در خانهها، مساجد و خیابانها قتلعام شدند.
گزارشهایی از دفن زنده، تجاوز، شکنجه و ناپدید شدن افراد منتشر شد. یکی از مهمترین و جنجالیترین وقایع این مرحله، حمله به کنسولگری ایران بود که در آن ۸ دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی کشته شدند. این حادثه باعث تنش شدید میان ایران و طالبان شد و ایران در آستانه حمله نظامی به افغانستان قرار گرفت.
مرحله دوم: سقوط مزارشریف توسط ائتلاف شمال – آبان ۱۳۸۰
در پی حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا، دولت ایالات متحده تصمیم گرفت طالبان را به دلیل پناه دادن به اسامه بنلادن و شبکه القاعده، هدف نظامی قرار دهد. این تصمیم آغازگر جنگی گسترده در افغانستان شد که با همکاری نیروهای ائتلاف شمال، به رهبری احمدشاه مسعود (که چند روز پیش از حملات ترور شده بود)، شکل گرفت.
ائتلاف شمال که سالها با طالبان درگیر بود، متحد طبیعی آمریکا محسوب میشد. در این میان، مزارشریف به عنوان یکی از شهرهای کلیدی شمال افغانستان، هدف نخست عملیات نظامی مشترک قرار گرفت. این شهر از نظر جغرافیایی، سیاسی و قومی اهمیت زیادی داشت و سقوط آن میتوانست مسیر سقوط کابل و دیگر شهرهای مهم را هموار کند.
در اوایل عقرب ۱۳۸۰، نیروهای ائتلاف شمال با پشتیبانی هوایی، اطلاعاتی و لجستیکی آمریکا، عملیات آزادسازی مزارشریف را آغاز کردند. حملات هوایی دقیق و سنگین، مواضع طالبان را در اطراف شهر نابود و راه را برای پیشروی زمینی باز کرد.
نیروهای زمینی ائتلاف شمال با سرعت وارد شهر شدند و طالبان که از نظر روحی و نظامی در وضعیت ضعیفی قرار داشتند، نتوانستند مقاومت مؤثری نشان دهند. بسیاری از نیروهای طالبان کشته شدند، برخی فرار کردند و تعدادی نیز خود را تسلیم کردند.
این عملیات با استقبال گسترده مردم شهر مواجه شد؛ مردمی که خاطرات تلخ کشتار سال ۱۳۷۷ را هنوز در ذهن داشتند و از سقوط طالبان احساس رهایی میکردند.
پیامدهای پس از سقوط طالبان در مزارشریف
سقوط مزارشریف در این مرحله، نقطه عطفی در جنگ افغانستان بود. این پیروزی نهتنها روحیه طالبان را به شدت تضعیف کرد، بلکه نشان داد که با حمایت بینالمللی، میتوان حکومت طالبان را سرنگون کرد.
تنها چند روز پس از سقوط مزارشریف، کابل نیز به دست نیروهای ائتلاف شمال افتاد و طالبان از پایتخت عقبنشینی کردند. آمریکا با ایجاد پایگاههای نظامی در اطراف شهر، حضور خود را تثبیت کرد و کمکهای بینالمللی برای بازسازی شهر آغاز شد.
مزارشریف به یکی از مراکز مهم سیاسی، نظامی و اقتصادی شمال افغانستان تبدیل شد و نقش کلیدی در دولت موقت به ریاست حامد کرزی ایفا کرد.
با وجود فضای امید و آزادی نسبی پس از سقوط طالبان، چالشهای جدیدی نیز پدید آمد. رقابتهای قومی میان ازبکها، تاجیکها و هزارهها برای کنترل منابع و قدرت سیاسی، گاهی به درگیریهای داخلی منجر شد. فساد گسترده در نهادهای دولتی و ضعف در مدیریت منابع باعث شد که توسعه پایدار در شهر به کندی پیش برود. مردم از وعدههای دولت و جامعه جهانی ناامید شدند و این نارضایتی زمینهساز بازگشت تدریجی طالبان در سالهای بعد شد. هرچند مزارشریف تا سالها در کنترل دولت باقی ماند، اما تهدید طالبان هیچگاه بهطور کامل از بین نرفت و سایه ناامنی همچنان بر سر شهر باقی ماند.
قتلعام هزاران غیرنظامی، بهویژه هزارهها و شیعیان
پس از تصرف مزارشریف در اسد ۱۳۷۷، طالبان بلافاصله دست به پاکسازی قومی و مذهبی زدند که هدف اصلی آن هزارهها و شیعیان بودند. این گروهها نهتنها از نظر مذهبی با طالبان تفاوت داشتند، بلکه از نظر تاریخی نیز قربانی تبعیض و خشونت بودهاند.
طالبان با ورود به شهر، بهطور سازمانیافته به خانهها، مساجد، مدارس و بازارها حمله کردند و غیرنظامیان را بدون محاکمه یا دلیل، قتلعام کردند. بسیاری از قربانیان تنها بهدلیل نام خانوادگی، زبان گفتاری یا داشتن نامهای شیعی شناخته میشدند و درجا کشته میشدند.
برخی منابع تعداد قربانیان را بین ۵ تا ۱۰ هزار نفر تخمین زدهاند، اما بهدلیل نبود نهادهای مستقل و محدودیت رسانهای، آمار دقیق هرگز ثبت نشد.
ابعاد این قتلعام فراتر از یک عملیات نظامی بود؛ این اقدام نوعی نسلکشی مذهبی و قومی محسوب میشود. طالبان نهتنها افراد را کشتند، بلکه تلاش کردند هویت فرهنگی و مذهبی آنها را نیز نابود کنند. کتابخانهها، حسینیهها و مراکز فرهنگی شیعیان به آتش کشیده شد. اجساد قربانیان در گورهای دستهجمعی دفن شدند و خانوادهها از حق سوگواری و دفن شرعی محروم شدند.
این جنایت، ترس و وحشت عمیقی در میان اقلیتهای مذهبی افغانستان ایجاد کرد و باعث مهاجرت گسترده مردم از مناطق شمالی به کشورهای همسایه شد. جامعه جهانی در آن زمان واکنش مؤثری نشان نداد و سکوت نهادهای بینالمللی، بهویژه سازمان ملل، مورد انتقاد شدید قرار گرفت.
تجاوز، شکنجه، و ناپدیدسازی افراد
در کنار قتلعام، طالبان بهطور گسترده از ابزارهای خشونت جنسی و شکنجه برای تحقیر و نابودی روانی مردم استفاده کردند. زنان و دختران، بهویژه از قوم هزاره، هدف تجاوزهای گروهی قرار گرفتند. برخی از آنها بهزور به عقد نیروهای طالبان درآمدند یا بهعنوان «غنیمت جنگی» به مناطق دیگر منتقل شدند.
این تجاوزها نهتنها جنایت جنگی محسوب میشوند، بلکه بخشی از سیاست تحقیر و سلطه طالبان بر اقلیتها بود. بسیاری از قربانیان تا سالها از ترس آبرو و انتقام، سکوت کردند و هنوز هم بخش بزرگی از این جنایات ثبت نشده باقی ماندهاند.
مردان جوان، فعالان اجتماعی، روحانیون شیعه و حتی دانشآموزان نیز مورد شکنجه قرار گرفتند. روشهای شکنجه شامل ضربوشتم شدید، قطع اعضای بدن، نگهداری در سلولهای تاریک، و محرومیت از غذا و آب بود. برخی افراد پس از بازداشت دیگر هرگز دیده نشدند و تا امروز جزو ناپدیدشدگان محسوب میشوند. خانوادهها هیچگاه پاسخ روشنی از طالبان یا نهادهای بینالمللی دریافت نکردند.
این ناپدیدسازیها نهتنها جنایت علیه بشریت است، بلکه نشاندهنده بیاعتنایی کامل طالبان به اصول حقوق بشر و کرامت انسانی بود. سکوت رسانهها و نبود نهادهای نظارتی در آن زمان، باعث شد که این جنایات بدون مجازات باقی بمانند.
حمله به کنسولگری ایران و قتل دیپلماتها
در میان این جنایات، حمله به کنسولگری جمهوری اسلامی ایران یکی از حساسترین و خطرناکترین وقایع بود که پیامدهای منطقهای و بینالمللی جدی داشت. نیروهای طالبان یا گروههای همپیمانشان، وارد ساختمان کنسولگری ایران در مزارشریف شدند و ۸ دیپلمات ایرانی به همراه یک خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی را به قتل رساندند.
این اقدام، نقض آشکار کنوانسیونهای بینالمللی درباره مصونیت دیپلماتیک بود و ایران را در آستانه جنگ با طالبان قرار داد. دولت ایران بلافاصله نیروهای نظامی خود را در مرزهای شرقی مستقر کرد و فضای کشور بهشدت نظامی شد. در داخل ایران، خشم عمومی نسبت به این جنایت بالا گرفت و بسیاری خواهان پاسخ نظامی بودند. طالبان ابتدا مسئولیت این قتلها را انکار کردند و آن را به گروههای خودسر نسبت دادند، اما هیچگاه مسئولیت رسمی آن را نپذیرفتند. این حادثه روابط ایران و طالبان را برای سالها تیره کرد و به یکی از نقاط حساس در تاریخ روابط منطقهای تبدیل شد.
از منظر حقوق بینالملل، این حمله میتوانست بهعنوان «اقدام علیه دولت» تلقی شود و زمینهساز مداخله نظامی مشروع باشد. با این حال، رهبر جمهوری اسلامی ایران از ورود به جنگ جلوگیری کرد و بحران بهصورت دیپلماتیک مدیریت شد.
انگیزههای فرقهای و قومی پشت جنایت
ریشههای این جنایت را باید در ترکیب پیچیدهای از تعصب مذهبی، برتریطلبی قومی، و انتقامجویی سیاسی جستوجو کرد. طالبان با تفسیر افراطی از اسلام، شیعیان را «مرتد» میدانستند و حذف آنها را نوعی «جهاد» تلقی میکردند.
این نگاه، نهتنها در گفتار رهبران طالبان، بلکه در رفتار نیروهای میدانی آنها نیز مشهود بود. از سوی دیگر، قوم پشتون که ستون فقرات طالبان را تشکیل میداد، در طول تاریخ افغانستان در موقعیت برتر سیاسی قرار داشت و نسبت به اقوام غیرپشتون، بهویژه هزارهها، نگاه تحقیرآمیز داشت.
این برتریطلبی قومی، در کنار تعصب مذهبی، زمینهساز خشونت بیرحمانهای شد که در مزارشریف به اوج رسید. عامل سوم، انگیزه سیاسی و انتقامجویانه بود. طالبان در سال ۱۳۷۶ در حمله اول به مزارشریف شکست خورده بودند و صدها نفر از نیروهایشان کشته یا اسیر شده بودند. این شکست، تحقیر بزرگی برای طالبان بود و در حمله دوم، آنها با خشم و انتقام وارد شهر شدند.
خشونت اعمالشده در این مرحله، نهتنها برای تصرف شهر، بلکه برای انتقام از مردم و نیروهایی بود که در شکست قبلی نقش داشتند. این ترکیب از انگیزههای فرقهای، قومی و سیاسی، جنایت مزارشریف را به یکی از پیچیدهترین و دردناکترین فجایع تاریخ افغانستان تبدیل کرد.
تأثیر این رخداد بر روابط قومی در افغانستان
جنایت مزارشریف شکافهای قومی و مذهبی در افغانستان را بهشدت عمیقتر و بیاعتمادی تاریخی میان اقوام را تشدید کرد و باعث شد که هزارهها، تاجیکها و ازبکها نسبت به پشتونها احساس تهدید دائمی داشته باشند. در سالهای بعد، این بیاعتمادی در ساختار سیاسی کشور نیز نمود پیدا کرد؛ بهطوریکه در تشکیل دولتها، تقسیم قدرت، و حتی در انتخابات، تنشهای قومی نقش تعیینکنندهای داشتند.
هزارهها پس از این جنایت، بهطور گسترده به سازماندهی سیاسی و مدنی روی آوردند و تلاش کردند صدای خود را در ساختار قدرت بلندتر کنند. تاجیکها و ازبکها نیز با تقویت اتحادهای منطقهای، به مقابله با نفوذ طالبان پرداختند.
در مقابل، بخشی از جامعه پشتون، بهویژه در مناطق تحت نفوذ طالبان، یا از این جنایت بیاطلاع بودند یا تحت تأثیر تبلیغات طالبان، آن را توجیه میکردند. این تفاوت در برداشت و واکنش، باعث شد که گفتوگوی قومی در افغانستان دچار اختلال شود و تلاشها برای آشتی ملی با مانع مواجه گردد.
حتی در دورههای بعدی حکومت مرکزی، این زخمهای قومی التیام نیافت و در بحرانهای سیاسی، دوباره سر باز کرد. جنایت مزارشریف، بهنوعی نقطه عطفی در تاریخ روابط قومی افغانستان بود که آثار آن تا امروز باقی مانده است.
واکنش جوامع هزاره، تاجیک، و سایر اقوام
جامعه هزاره، بهعنوان قربانی اصلی این جنایت، واکنشی چندلایه و عمیق نشان داد. در داخل افغانستان، خانوادههای قربانیان به سوگواری، اعتراض، و مستندسازی جنایات پرداختند. بسیاری از فعالان هزاره برای نخستین بار وارد عرصه حقوق بشر شدند و تلاش کردند صدای قربانیان را به گوش جهان برسانند.
در خارج از کشور، مهاجران هزاره در ایران، پاکستان، اروپا و استرالیا، کمپینهای رسانهای و حقوقی راهاندازی کردند و خواستار محاکمه عاملان جنایت شدند. این فعالیتها، زمینهساز شکلگیری هویت سیاسی جدیدی برای هزارهها شد که در سالهای بعد در قالب احزاب، جنبشها و نهادهای مدنی نمود یافت.
تاجیکها و ازبکها نیز که در شمال افغانستان مستقر بودند، با هزارهها ابراز همبستگی کردند و در برخی موارد، نیروهای مشترک برای مقابله با طالبان تشکیل دادند. این همگرایی قومی، زمینهساز شکلگیری ائتلاف شمال شد که بعدها نقش کلیدی در سقوط طالبان ایفا کرد.
در مقابل، روشنفکران پشتون در برخی مناطق، جنایت را محکوم کردند و خواستار گفتوگوی ملی شدند، اما این صداها در برابر تبلیغات طالبان و سکوت بخشهایی از جامعه، ضعیف باقی ماند.
واکنشهای متفاوت اقوام به این جنایت، نشاندهنده پیچیدگی روابط قومی در افغانستان و ضرورت بازنگری در ساختار سیاسی و اجتماعی کشور برای تضمین عدالت و همزیستی است.
واکنشهای داخلی و بینالمللی
جنایت مزارشریف، بهویژه قتلعام هزاران غیرنظامی و دیپلماتهای ایرانی، موجی از واکنشهای داخلی و بینالمللی را برانگیخت. در داخل افغانستان، گروههای مخالف طالبان، بهویژه ائتلاف شمال، این جنایت را محکوم کردند و آن را نشانهای از ماهیت ضدانسانی طالبان دانستند.
مردم مناطق شمالی، بهویژه هزارهها، تاجیکها و ازبکها، با برگزاری مراسم سوگواری و اعتراضات محلی، خشم خود را ابراز کردند. این واکنشها، زمینهساز تقویت اتحادهای قومی و نظامی علیه طالبان شد و در سالهای بعد، به شکلگیری جبهههای مشترک انجامید.
در سطح بینالمللی، واکنشها بسیار محدود و پراکنده بود. برخی رسانههای غربی بهطور گذرا به این جنایت اشاره کردند، اما دولتهای بزرگ، بهویژه آمریکا و کشورهای اروپایی، موضعگیری قاطعی نداشتند. پاکستان، که متهم به حمایت از طالبان بود، سکوت کرد یا مسئولیت را انکار نمود. کشورهای منطقه مانند هند و روسیه، نگرانیهایی ابراز کردند اما اقدام عملی خاصی انجام ندادند.
این بیتفاوتی جهانی، نهتنها باعث ناامیدی قربانیان شد، بلکه به طالبان این پیام را داد که میتوانند بدون پاسخگویی، به خشونت ادامه دهند.
سکوت یا بیعملی جامعه جهانی
یکی از تلخترین ابعاد جنایت مزارشریف، سکوت یا بیعملی جامعه جهانی بود. با وجود گزارشهای متعدد از قتلعام، تجاوز، شکنجه و ناپدیدسازی، هیچ اقدام جدی از سوی نهادهای بینالمللی برای تحقیق، محکومیت یا پیگیری قضایی صورت نگرفت.
سازمانهای حقوق بشری مانند دیدهبان حقوق بشر و عفو بینالملل، گزارشهایی منتشر کردند اما این گزارشها بیشتر جنبه مستندسازی داشتند و به اقدام عملی منجر نشدند. شورای امنیت سازمان ملل نیز در آن زمان درگیر مسائل دیگر بود و افغانستان در اولویت قرار نداشت.
این سکوت، نهتنها از نظر اخلاقی قابل انتقاد است، بلکه از منظر حقوق بینالملل نیز نشاندهنده ضعف ساختارهای جهانی در پاسخ به جنایات علیه بشریت است. قربانیان این جنایت، نهتنها از سوی طالبان، بلکه از سوی جهان نیز نادیده گرفته شدند.
این بیعملی، بهویژه در مقایسه با واکنشهای جهانی به جنایات مشابه در بوسنی، رواندا یا کوزوو، نشاندهنده تبعیض در حساسیتهای بینالمللی نسبت به مناطق مختلف جهان است.
مشروعیت طالبان از منظر حقوق بینالملل
از منظر حقوق بینالملل، مشروعیت یک گروه سیاسی یا نظامی به رفتار آن در قبال غیرنظامیان، رعایت کنوانسیونهای بینالمللی، و پذیرش اصول بنیادین حقوق بشر بستگی دارد.
طالبان در دهه ۷۰ شمسی، هرچند کنترل بخشهایی از افغانستان را در دست داشتند، هیچگاه بهطور رسمی از سوی سازمان ملل بهعنوان دولت مشروع افغانستان شناخته نشدند.
رفتار طالبان در مزارشریف، بهویژه قتلعام غیرنظامیان، تجاوز، شکنجه، و حمله به کنسولگری ایران، نقض آشکار اصول حقوق بشردوستانه بینالمللی بود. این اقدامات، نهتنها مشروعیت سیاسی طالبان را زیر سؤال برد، بلکه آنها را در ردیف ناقضان جدی حقوق بشر و عاملان جنایت جنگی قرار داد.
در حقوق بینالملل، حمله به دیپلماتها و اماکن دیپلماتیک، نقض کنوانسیون وین است و میتواند بهعنوان «اقدام علیه دولت» تلقی شود. همچنین، کشتار هدفمند بر اساس مذهب یا قومیت، مصداق «نسلکشی» و «جنایت علیه بشریت» است.
با این حال، نبود سازوکار اجرایی مؤثر در آن زمان، باعث شد که طالبان از پاسخگویی بینالمللی فرار کنند. این خلأ حقوقی و سیاسی، نشاندهنده ضعف ساختارهای بینالمللی در برخورد با بازیگران غیردولتی افراطگراست و ضرورت اصلاح آن را برجسته میکند.
ضرورت مستندسازی و دادخواهی
در مواجهه با چنین جنایتی، مستندسازی دقیق و دادخواهی پیگیرانه، نهتنها یک وظیفه اخلاقی، بلکه یک ضرورت سیاسی و حقوقی است.
مستندسازی شامل جمعآوری شهادتهای قربانیان، ثبت اسناد، عکسها، و مدارک پزشکی و حقوقی است که میتواند در آینده مبنای پیگیری قضایی قرار گیرد.
این کار، هم برای حفظ حافظه تاریخی و هم برای جلوگیری از تکرار جنایات مشابه ضروری است. در سالهای اخیر، برخی نهادهای مدنی و حقوق بشری در افغانستان و خارج از کشور، تلاشهایی برای مستندسازی جنایت مزارشریف انجام دادهاند، اما این تلاشها پراکنده و فاقد حمایت رسمی بودهاند.
دادخواهی، مرحله بعدی این فرآیند است که شامل مطالبه محاکمه عاملان، جبران خسارت قربانیان، و اصلاح ساختارهای قضایی و سیاسی کشور میشود.
این دادخواهی، باید در سطح ملی و بینالمللی دنبال شود؛ از طریق تشکیل کمیسیونهای حقیقتیاب، دادگاههای ویژه، و فشار دیپلماتیک بر کشورهایی که از طالبان حمایت کردهاند.
همچنین، آموزش عمومی درباره حقوق بشر، تقویت نهادهای مدنی، و مشارکت قربانیان در فرآیند عدالت، از ارکان دادخواهی مؤثر هستند.
بدون این اقدامات، جنایت مزارشریف در تاریخ دفن خواهد شد و چرخه خشونت در افغانستان ادامه خواهد یافت.
نقش این جنایت در شکلگیری حافظه جمعی و گفتمان عدالتخواهی
جنایت مزارشریف، بهویژه برای جامعه هزاره، به یکی از ارکان حافظه جمعی تبدیل شد. این واقعه، نهتنها در خاطرات فردی، بلکه در روایتهای خانوادگی، مراسم مذهبی، و ادبیات مقاومت جای گرفت.
سالگرد این جنایت، بهعنوان روز سوگواری و یادآوری، در میان هزارهها برگزار میشود و نسلهای جدید با آن تربیت میشوند.
این حافظه جمعی، نقش مهمی در شکلگیری گفتمان عدالتخواهی ایفا کرده است؛ گفتمانی که خواهان شناسایی رسمی جنایت، محاکمه عاملان، و تضمین حقوق اقلیتها در ساختار سیاسی افغانستان است.
در سطح ملی، این گفتمان به مطالبه عدالت انتقالی، مستندسازی جنایات جنگی، و اصلاح ساختارهای حقوقی و قضایی منجر شده است.
فعالان حقوق بشر، نویسندگان، و روشنفکران، با استناد به جنایت مزارشریف، خواهان ایجاد نهادهای مستقل برای بررسی جنایات گذشته شدهاند.
این گفتمان، هرچند با موانع سیاسی و امنیتی مواجه است، اما بهعنوان یکی از جریانهای پایدار در جامعه مدنی افغانستان باقی مانده و در آینده نقش مهمی در روند صلح و آشتی ملی ایفا خواهد کرد.
تقویت مقاومت علیه طالبان در شمال
یکی از مهمترین پیامدهای جنایت مزارشریف، تقویت مقاومت مردمی و نظامی علیه طالبان در شمال افغانستان بود. پس از این واقعه، مردم مناطق شمالی، بهویژه هزارهها، تاجیکها و ازبکها، بهطور گسترده به سازماندهی دفاعی و سیاسی پرداختند.
گروههای شبهنظامی محلی تشکیل شدند، فرماندهان سابق دوباره فعال شدند، و همکاری میان اقوام مختلف افزایش یافت.
این همگرایی، زمینهساز شکلگیری ائتلاف شمال شد که بعدها با حمایت آمریکا و متحدان غربی، نقش کلیدی در سقوط طالبان ایفا کرد.
مقاومت در شمال، نهتنها نظامی بود، بلکه فرهنگی و اجتماعی نیز بود. مردم با حفظ زبان، مذهب، و سنتهای خود، در برابر تلاش طالبان برای تحمیل هویت یکدست ایستادگی کردند.
مدارس دینی شیعه، مراکز فرهنگی، و رسانههای محلی، به ابزارهایی برای مقاومت نرم تبدیل شدند.
این مقاومت چندلایه، نشان داد که طالبان نمیتوانند با زور نظامی، هویتهای متنوع افغانستان را حذف کنند، و این پیام در سالهای بعد، در مذاکرات سیاسی و روند صلح نیز تأثیرگذار بود.
نتیجهگیری
این واقعه، چهره واقعی افراطگرایی را آشکار و شکافهای قومی و مذهبی را عمیقتر کرد، و زخمهایی بر پیکر جامعه افغانستان گذاشت که هنوز التیام نیافتهاند.
کشتار هزاران غیرنظامی، تجاوز و شکنجه، ناپدیدسازی افراد، و قتل دیپلماتهای ایرانی، تنها بخشی از ابعاد این جنایت بودند؛ اما پیامدهای آن، در حافظه جمعی، سیاست داخلی، روابط منطقهای و گفتمان عدالتخواهی، بسیار گستردهتر و پایدارتر بودهاند.
یادآوری ۱۷ اسد، فراتر از یک سالگرد، باید بهعنوان نماد مقاومت و مظلومیت در تاریخ افغانستان تثبیت شود. این روز، یادآور قربانیانی است که بیدفاع، بیصدا و بیپناه، قربانی تعصب، نفرت و بیعدالتی شدند.
گرامیداشت این روز، نهتنها ادای احترام به جانباختگان است، بلکه فرصتی برای بازاندیشی در مسیر آینده کشور است؛ مسیری که باید بر پایه عدالت، حقیقت، و همزیستی بنا شود.
نسلهای جدید باید بدانند که صلح بدون عدالت، آشتی بدون حقیقت، و وحدت بدون پذیرش تنوع، پایدار نخواهد بود.
از اینرو، فراخوانی جدی برای عدالت، حقیقتیابی، و گفتمان ملی درباره جنایات گذشته ضروری است. این فراخوان، باید همه اقوام، مذاهب، نهادهای مدنی، روشنفکران، و قربانیان را گرد هم آورد تا با صدای واحد، خواهان تشکیل کمیسیونهای حقیقتیاب، مستندسازی جنایات، و پیگیری قضایی عاملان شوند.
همچنین، باید بستری فراهم شود تا گفتوگویی ملی درباره گذشته شکل گیرد؛ گفتوگویی که نه برای انتقام، بلکه برای فهم، همدلی، و بازسازی اعتماد باشد.
تنها از این مسیر است که افغانستان میتواند از چرخه خشونت خارج شود و به سوی آیندهای عادلانه، انسانی و پایدار حرکت کند.
شورای مقاومت ملی برای نجات افغانستان.
«سالگرد کشتار مزار شریف؛ نهادهای بینالمللی صدای قربانیان را بشنوند».
اطلاعات روز، ۱۷ اسد ۱۴۰۴.
https://www.etilaatroz.com/237603
شورای عالی مقاومت ملی.
«اعلامیه بهمناسبت سالروز فاجعه ۱۷ اسد ۱۳۷۷ در مزارشریف».
شماره اعلامیه: ۲۱۷، تاریخ نشر: ۱۷ اسد ۱۴۰۴.
https://nrcafghanistan.org/announcements/اعلامیه-شورای-عالی-مقاومت-ملی-برای-نج-۱۹
مشارکتکنندگان ویکیپدیا.
«کشتار مزار شریف».
دانشنامهٔ آزاد ویکیپدیا، آخرین ویرایش: ۱۴۰۲.
https://fa.wikipedia.org/wiki/کشتارمزارشریف
دیدهبان حقوق بشر.
«قتلعام در مزار شریف»، گزارش تحقیقی.
ترجمه و انتشار غیررسمی در منابع فارسی، اکتبر ۱۹۹۸.
(صفحهبندی ندارد؛ گزارش کامل در آرشیو دیدهبان حقوق بشر موجود است.)
در حالی که مقامهای آمریکایی، افغانستان را پناهگاهی تازه برای گروههای تروریستی میدانند، طالبان این ادعاها را رد کرده و خود را ضامن ثبات کشور معرفی میکند. این تقابل روایات، نگرانیها درباره آینده امنیت منطقه و تعهدات بینالمللی را بیش از پیش پررنگ کرده است.
همزمان با نزدیک شدن به نشست بعدی دوحه درباره افغانستان، جریانهای سیاسی مخالف طالبان نسبت به مشروعیتبخشی به این گروه هشدار داده و خواستار مشارکت همهجانبه بازیگران سیاسی کشور شدند.
باشندگان ولسوالی خاش ولایت بدخشان روز پنجشنبه در واکنش به تخریب مزارعشان توسط نیروهای طالبان، دست به اعتراض زدند. این رویداد با تنشهایی میان معترضان و نیروهای طالبان همراه بود.
دادگاه عالی روسیه تصمیم گرفته است نام طالبان را از فهرست گروههای تروریستی این کشور حذف کند. این تصمیم در جلسهای غیرعلنی و با درخواست دادستان کل روسیه اتخاذ شده است. طالبان از سال ۲۰۰۳ در لیست گروههای تروریستی روسیه قرار داشت، اما طی سالهای اخیر روابط میان طالبان و مسکو بهبود یافته است. روسیه […]
https://shorturl.fm/JZ7O3