دکتر الیاس الخوری، نویسنده مسیحی لبنانی شاید برجسته‌ترین و مشهورترین رمان‌نویس این کشور است؛ رمان «باب‌الشمس» یا «دروازه خورشید» او جزو صد رمان برتر ادبیات جهان عرب شناخته شده است.

«الیاس خوری» که دیروز درگذشت، که بود؟

اگر محمود درویش را شاعر فلسطین بدانیم و غسان کنفانی را رمان‌نویس فلسطین، بی‌گمان الخوری، فیلسوف فلسطین است؛ چرا؟ چون رمان‌های او زاده تخیل و ورز دادن خمیر واژه‌ها نیست؛ برای همین برای این رمان شاخص‌اش که به موضوع آوارگان فلسطینی که در اردوگاه لبنان زندگی می‌کنند پرداخته است. او ماه‌های متمادی کنار آن‌ها زندگی […]

اگر محمود درویش را شاعر فلسطین بدانیم و غسان کنفانی را رمان‌نویس فلسطین، بی‌گمان الخوری، فیلسوف فلسطین است؛ چرا؟ چون رمان‌های او زاده تخیل و ورز دادن خمیر واژه‌ها نیست؛ برای همین برای این رمان شاخص‌اش که به موضوع آوارگان فلسطینی که در اردوگاه لبنان زندگی می‌کنند پرداخته است. او ماه‌های متمادی کنار آن‌ها زندگی کرد و با آن‌ها غذا خورد و حرف‌ها و سرگذشت‌هایشان را شنید و ثبت کرد تا توانست برترین روایت عاشقانه را از این روستای «باب‌الشمس» استخراج کند.

 الیاس خوری نه صرفاً رمان‌نویسی تجربی و حمّال تخیل، بلکه دارای چندین سِمت آکادمیک در حد تدریس ادبیات نوین عربی و ادبیات تطبیقی عرب در دانشگاه‌های نیویورک و اروپایی و منتقد و نظریه‌پرداز ادبی است.

«خوری» ادبیات را حتی در جایی فراتر از علم و فلسفهٔ تاریخ می‌نشاند.

تعریف ادبیات نزد او «کلمات تملأ الفراغ بالفراغ» بود واژگانی تهی که به پُر کردن خلاء و فراغت ما آمده‌اند، اما از آنجا که آبشخوری در واقعیت دارند «الکلمه والصوره تُرهبُ العدو»

هر واژه و تصویرش رعب در دل دشمن می‌اندازند، چرا که اگر کلمات توان مقابله با گلوله را نداشتند چرا خودروی غسان کنفانی را بمب‌گذاری کردند تا تکه تکه‌اش کنند؟

بگذارید قسمتی از صفحه ۴۲۵ رمان باب‌الشمس را تعریف کنم که درباره «علی‌فوده» نوشته:

یک زخمی شِبه مرده که خون لخته بسته‌اش بر روی تن‌اش شتک زده، تشخیص می‌دهند که مُرده و به سردخانهٔ بیمارستان منتقل‌اش می‌کنند.

آنجا مأمور سردخانه متوجه بخار نفس‌زدن‌های علی‌ فوده می‌شود و سریع به بخش مراقبت‌های ویژه انتقالش می‌دهند.

خبر مرگش که پخش شده بود فهمیدند که شاعر است و رسانه‌ها همه در ستایش‌ او مرثیه‌ها چاپ کرده بودند.

علی‌ فوده که به هوش آمد وضعیت سلامتی‌اش تعریفی نداشت و سخت ناامیدکننده بود چون از ناحیه ستون‌فقرات آسیب دیده و ریه چپش پاره شده بود دو روز هم بیشتر زنده نماند، اما در همان دو روز، فرصت برایش کافی بود تا مطالبی را که در مدحش نوشته بودند بخواند و سرشار از انبوهی مرثیه و ستایش خویش تن به مرگ بسپارد.

الیاس خوری می‌نویسد:

او خوشحال‌ترین شهید بود چون پیش از مرگش، پیام‌های سراسر مهرِ پس از مرگش را خواند و چشم از جهان بربست.

ادبیات نزد «الخوری» به تغییر جامعه برانگیخته نشده است ادبیات مأمور به تغییر مولکول به مولکول و ژن و دی‌ان‌إیِ واژه‌هاست تا بافت عمیق و لایه‌های ناخوداگاه جامعه را دستکاری کند.

کارکرد ادب و هنر حفاظت از معانی ارزش‌هاست، اگر ارزش‌ها بی‌معنا شوند، مثلاً مرگ، بی‌معنی و پوچ شود، زندگی هم معنا و ارزش خود را از دست می‌دهد.

ادبیات ناطور و نگهبان ارزش کلمات است و اگر می‌بینید انسان‌ها چه راحت می‌میرند و کشته می‌شوند از این‌روست که مرگ در ابتدا سلطه‌اش را بر کلمات فروافکنده است.

و حالا دیروز الیاس خوری مسیحی نیز، خود به جهان مُردگان پیوست در جهانی که تمامت زندگی و مرگ بازیچهٔ سیالیت رسانه‌ای است اما او با دم مسیحایی‌اش کلمات و واژگانی نامیرا از خود به جا گذاشت که رؤیا و امید را پاسبانانند.

داستانکی هم دارد در ستایش پیاز یا [فی مدیح البصل] که در روزگاران دور ترجمه‌اش کرده بودم، اگر دستی به ویرایش‌اش بکشم در همین‌جا در معرض خوانش دوستان خواهم گذاشت.