زندگی، ابزار و اهداف؛

نسبت علم، حکمت و مسیر انسان

زندگی میان ابزار و هدف معنا می‌یابد؛ علم ابزار می‌سازد و سفر را آسان‌تر می‌کند، اما حکمت مقصد را روشن می‌سازد و معنا می‌بخشد. سلامتی، ثروت و دانش پایه امکان حرکت‌اند، نه ارزش نهایی. انسان کامل آن است که هم ابزارهایش استوار باشد و هم مقصدش روشن؛ هم سریع برود و هم درست برود.

مقدمه

انسان از نخستین لحظه آگاهی‌اش با سه پرسش بنیادین درگیر بوده است:
«چگونه زندگی کنم؟»، «چرا زندگی کنم؟» و «به کجا باید بروم؟»

پاسخ درست به این پرسش‌ها تنها وقتی ممکن می‌شود که میان «ابزارهای زندگی» و «اهداف عالی زندگی» تمایز روشنی بگذاریم. هرگاه این دو با هم اشتباه شوند، بشر دچار بحران معنا می‌شود؛ اما وقتی هر کدام در جای خود بنشینند، زندگی به مسیری روشن، پرمعنا و قابل‌فهم بدل می‌گردد.

۱. ابزارهای زندگی؛ پایه حرکت کاروان بشر

ابزارها همه آن چیزهایی هستند که انسان را در مسیرش تواناتر، سریع‌تر و کم‌دردتر می‌کنند: سلامتی، امنیت، دارو، فناوری، ثروت، مهارت و دانش پایه.
این‌ها مقصد نیستند؛ مقدمه حرکت‌اند.

سلامتی به‌تنهایی هدف زندگی نیست؛ فرصتی است برای جهت‌گیری درست.
با بدنی سالم می‌توان در آینه غرق شد یا به سوی حقیقت شتافت.
انسانی با اندام کامل ممکن است در سطح همین ابزارها بماند و بیماری که جسمش فروپاشیده، به قله‌های معرفت برسد.
سلامتی، ثروت و توانایی هیچ‌کدام ارزش نهایی انسان را تعیین نمی‌کنند؛ فقط «امکان» می‌دهند، «معنا» نمی‌آفرینند.

۲. دو نمونه روشن: هاوکینگ و رونالدو

دو تصویر متضاد به‌خوبی نشان می‌دهد که ابزار، تعیین‌کنندهٔ مسیر نیست:

کریستیانو رونالدو با سلامتی کامل، قدرت بدنی بی‌نظیر و امکانات فراوان شناخته می‌شود؛ اما مسیر او می‌تواند به بدن‌محوری و شهرت ختم شود. ابزارهای نیرومند، بدون هدف متعالی الزاماً به کمال انسانی نمی‌رسند و تنها امکان حرکت را فراهم می‌کنند.

در مقابل، استیون هاوکینگ با بدنی از کار افتاده، بیماری پیش‌رونده و فقدان تقریباً همهٔ ابزارهای جسمانی، ذهن خود را به سوی عمیق‌ترین پرسش‌های کیهانی پرواز داد. هدف والا حتی با پاهایی زخمی و صدایی خاموش نیز پیش می‌رود و مسیر انسان را معنا می‌بخشد.

نتیجه روشن است: ابزار مسیر را راحت می‌کند، هدف مسیر را می‌سازد.

۳. علم؛ خدمتگزار بزرگ ابزارها

علم از کشف پنی‌سیلین تا هوش مصنوعی، از پرتودرمانی تا سفر به فضا، همگی در قلمرو ابزارسازی قرار دارند.
این دستاوردها کاروان بشر را کمتر بیمار، کمتر فرسوده و کمتر گرفتار کرده‌اند.

انسان پیش از همهٔ این اختراعات نیز می‌توانست به مقصد برسد، اما با رنج بیشتر، مرگ زودرس‌تر و سرعت کمتر.
علم سفر را ممکن‌تر و آسان‌تر می‌کند، نه معنادارتر.

۴. حکمت؛ مهندس هدف و مقصد

حکمت، فلسفه، عرفان و ارزش‌های معنوی به پرسش‌های دیگری پاسخ می‌دهند:
«به کجا باید رفت؟»، «ارزش سفر چیست؟»، «چرا باید رفت؟»

آن‌ها اهداف متعالی را روشن می‌کنند: حقیقت، عدالت، زیبایی، عشق، معرفت خدا، آزادی حقیقی، رشد وجودی و کمال انسانی.
این‌ها اهدافی هستند که «برای خودشان» ارزشمندند؛ اگر بپرسی «حقیقت را برای چه می‌خواهیم؟» پاسخی جز «خود حقیقت» وجود ندارد.

حکمت جهت می‌دهد، علم وسیله.
حکمت می‌گوید: حتی اگر با سرعت ۳۰۰ کیلومتر بر ساعت حرکت کنی ولی مقصد اشتباه باشد، هیچ چیز عوض نمی‌شود.
علم می‌گوید: موتور ماشین را قوی‌تر می‌کنم.

۵. دکتر قافله و قافله‌سالار

اگر ماری کوری را کنار فارابی بگذاریم و بگوییم «کوری جان انسان‌ها را نجات داد و فارابی فقط حرف زد»، این مقایسه از نادانی کامل میان ابزار و هدف سرچشمه می‌گیرد.

ماری کوری پزشک کاروان است؛ زخم‌ها را می‌بندد، تب را پایین می‌آورد و عمر را طولانی‌تر می‌کند. او با علم خود ابزارهایی فراهم می‌سازد تا سفر انسان کمتر با رنج و بیماری همراه باشد. در سوی دیگر، فارابی قافله‌سالار است؛ او مقصد را نشان می‌دهد، معنای سفر را روشن می‌سازد و از شهر آرمانی سخن می‌گوید. حکمت او جهت حرکت را تعیین می‌کند و به زندگی معنا می‌بخشد.

کاروان بدون پزشک با رنج و مرض به مقصد می‌رسد، اما بدون قافله‌سالار اصولاً نمی‌داند باید به کجا برود.

۶. نتیجه‌گیری

نسبت علم و حکمت چنین است:

  • علم خدمتگزار ابزارهاست،
  • حکمت معمار اهداف متعالی.

علم به انسان «امکان» می‌دهد،
حکمت به او «جهت» می‌بخشد.

علم سرعت می‌آفریند،
حکمت معنا می‌آفریند.

علم می‌پرسد «چگونه برویم؟»،
حکمت می‌پرسد «چرا و به کجا باید برویم؟».

انسان کامل آن است که هم ابزارهایش استوار باشد و هم مقصدش روشن؛ هم سریع برود و هم درست برود.