فرازوفرودهای دولت­‌سازی در افغانستان در سال­‌های پایانی هزاره­ خورشیدی

دکتر محمود باهوش فاردقی تحلیل‌گر مسائل بین‌الملل و استاد دانشگاه مرکز بین‌المللی مطالعات صلح –IPSC مقدمه تهاجم سنگین آمریکا به افغانستان و عراق، پس از یازده سپتامبر، باعث تحوّل‌های صوری و محتوایی گسترده، در معادلات سیاسی و امنیّتی خلیج فارس، خاورمیانه و شمال آفریقا شده است؛ به‌گونه‌ای که، محیطی جدید را در پهنه بین‌المللی – […]

  • دکتر محمود باهوش فاردقی
  • تحلیل‌گر مسائل بین‌الملل و استاد دانشگاه
  • مرکز بین‌المللی مطالعات صلح –IPSC

مقدمه

تهاجم سنگین آمریکا به افغانستان و عراق، پس از یازده سپتامبر، باعث تحوّل‌های صوری و محتوایی گسترده، در معادلات سیاسی و امنیّتی خلیج فارس، خاورمیانه و شمال آفریقا شده است؛ به‌گونه‌ای که، محیطی جدید را در پهنه بین‌المللی – هم از حیث حذف یا ظهور رژیم‌های سیاسی جدید، دگرسانی ماهیّت یارگیری‌های بازیگران و دگرگونی فضای ذهنی و تصمیم‌گیری نخبگان و دولتْ‌مردان و هم از جنبه پدیدارشدن عصر جدیدی در معادلات بین‌المللی و دگرسانی ساختار قدرت در عرصه نظام بین‌المللی- حاکم کرده است از آن‌گونه این‌که با نگارشِ و مساعی در راستای اصلاح قانون هشتم افغانستان، پس از تحولاتی خشونت‌بار، نشان‌دهنده آغاز فرآیندی جدید در پروسه دولت‌سازیِ نوین به شمار می‌آید، بدین‌جهت، تلاش در واکاوی این روند، از جمله تلاش‌های ما در پژوهش پیش‌رو بوده است تا بتوانیم دورنمایی معادلات در این کشور را واکاوی کنیم.

دولت پساطالبانی در دوران پسایازدهم سپتامبر

تغییر رژیم، دکترینی در سیاست خارجی آمریکا بوده است که نشان‌دهنده سیاست این رژیم در جهت تغییر رژیم‌های معارضِ با آن بود و نظام‌هایی همْ‌سو با ایده‌های سیاسی آمریکاییان بر سر کار آیند. باورهای نومحافظه‌کاران آمریکایی مبنی بر هژمونی بی‌چون‌وچرای آمریکا، از یک‌سو، سبب شد فعال‌گراییِ مداخله‌جویانه‌ جهانی همْ‌راستای دموکراسی‌سازی جهان‌گرایانه قرار گیرد، بنابراین سیاست تغییر رژیم، استراتژی واضح آمریکاییان شد. در عراق و افغانستان نیز، سلسله‌ای از رخدادها دست‌به‌دست هم دادند و حالت جدیدی را پدید آوردند که هم نیازمندِ تأسیس جامعه‌ای جدید بر ویرانه‌های برآمده از وضع پیشین بود؛ و هم محتاجِ یک قانون اساسی جدید بود (باهوش فاردقی، ۱۳۹۶، صص. ۲۶_۲۴).

 افغانستان در طول دهه‌های گذشته همواره با بحران‌های گوناگون و فقدان امنیّت مطلوب روبرو بوده و ناامنی گسترده به‌ویژه در ابعاد اجتماعی و اقتصادی، زیان‌های فراوانی را برای افغانستانی‌ها به همراه داشته است. از سوی دیگر، آمریکا پس از حذف طالبان در افغانستان، در چارچوب تدوین قانون اساسی جدید و تلاش برای مهار قدرت، به نفع دولت مرکزی، برای مهندسی ساختار قدرت و حکومت در افغانستان طبق راهبردها و سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا دست به اقدام زد و از این‌سو روند ملت-دولت‌سازی را در این چارچوب به‌منظور ایجاد دولت سرمشق در پیش گرفت.

 ایالات‌متحده آمریکا، به چند دلیل، شبکه‌ القاعده و طالبان را به‌عنوان هدف اول نظامی خود انتخاب کرد: پیشینه‌ فعالیت‌های تروریستی، قابل‌شکست‌بودن حامیان آن، گسترش بین‌المللی فعالیت‌های این گروه و شناختی که آمریکا از این گروه‌ها داشت؛ چراکه خود آمریکا، آنان را علیه شوروی در دوره‌ جنگ‌سرد ایجاد و تجهیز کرده بود (سنبلی،۱۳۸۰: ۱۲) و (باهوش فاردقی و زنگنه، ۱۳۹۶، صص. ۴۵_۳۵).

اگرچه با عقب‌نشستن طالبان از کابل به تدریج، حاکمیت موقت به‌محض انتقال رسمی قدرت در تاریخ ۲۲ دسامبر ۲۰۰۱٫ م (۱ دی ۱۳۸۰ ه.ش) تأسیس شد. حاکمیت موقت متشکل بود از یک کمیسیون مستقل مخصوص برای برقرار ساختنِ لویه‌جرگه‌ اضطراری و ستره محکمه‌ افغانستان همراه با سایر محاکم که از طرف اداره‌ موقت تأسیس شده بود (باهوش فاردقی و زنگنه، ۱۳۹۶، صص. ۴۵_۳۵)، و ترکیب، وظایف و دستورالعمل فعالیت چنین نهادهایی در توافق‌نامه‌ بُن تصریح گشت.

حاکمیت موقت به‌محض انتقال رسمی قدرت، نماینده‌ حاکمیت ملی افغانستان نیز تلقّی می‌شد. از این‌رو، در تمام دوره‌ گذار سقوط طالبان، دولتِ موقت، افغانستان را در روابط خارجی نمایندگی می‌نمود و کرسی افغانستان در سازمان ملل، ارگان‌های خصوصی آن و نهادها و گردهمایی‌های بین‌المللی را برعهده می‌گرفت (مارسدن،۱۳۷۹: ۷۶-۴۶). در واقع با فروپاشی مخفیگاه‌های طالبان به‌تدریج سیاست جانشین‌سازی دولت جدید از طریق فرایند گذار (دولت موقت) انجام شد تا با ایجاد حکومتی دمکراتیک زمینه‌ برای ایجاد حکومت صلح‌طلب در این کشور فراهم آید که این امر در راستای سیاست کلان آمریکا بوده است (کالاهان،۱۳۸۷: ۱۴۱-۱۴۰)، امری که به دلیل منافع و مصالح آمریکا و متحدانش، سمت‌وسوی متفاوت یافت.

 در سال ۲۰۰۶٫ م (۱۳۸۵ ه.ش) در مرحله‌ جدید در تاریخ سیاسی افغانستان، در مقابل، القاعده بر ضد سربازان خارجی حاضر در افغانستان با اعلام جنگ عملیات را آغاز کرد. پس از اعلام جنگ، موجی از حملات انتحاری در ماه رمضان آن سال رخ داد و در طول سال ۲۰۰۷٫ م (۱۳۸۶ ه.ش) نیز ادامه یافت (حسن‌زاده،۱۳۸۹: ۷۶-۷۸). نفوذ طالبان و حزب اسلامی حکمتیار که تا سال ۲۰۰۶٫ م (۱۳۸۵ ه.ش) عمدتاً در مناطق جنوبی و جنوب شرقی افغانستان متمرکز بودند، در سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸٫ م (۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ ه.ش) به مناطق غربی و شمالی افغانستان نیز گسترش یافت، البته وجود افراد وابسته به طالبان یا شاخه‌ حقلانی و حزب اسلامی حکمتیار و فعالیت برخی افراد مسلح غیرمسئول که در قاچاق مواد مخدر و اسلحه دست داشتند، نه‌تنها تهدیدی جدی برای ثبات و امنیت افغانستان تلقی می‌شد، بلکه حاکی از نفوذ روزافزون طالبان در جامعه‌ افغانستان بود؛ اگرچه سقوط سریع طالبان در پاییز ۲۰۰۱٫ م (۱۳۸۰ ه.ش) یک پیروزی برای کشورهای مشارکت‌کننده در این عملیات محسوب می‌شد، ولی طالبان شکست کامل نخورد و از صحنه‌ افغانستان محو نشد. به همین دلیل، جنگ در افغانستان به‌طور کامل پایان نیافت؛ هرچند روند جنگ از کاهش تدریجی بحران امنیتی حکایت داشت (باهوش فاردقی و زنگنه، ۱۳۹۶، صص. ۴۵_۳۵)، امری که دورنمایی دولت‌سازی در این کشور با اما و اگرهای مواجه کرد.

نتیجه‌گیری

افغانستان از دیرباز به‌عنوان یک کشوری شناخته‌شده که دارای شرایط تقویت‌کننده بحران بوده است و این امر سبب گردیده تا آن‌چه که برای ایجاد دولت مقتدر و باثبات در تاریخ این کشور ضروری بوده شکل نگیرد و جامعه‌ سیاسی این کشور را در جهتی تنزلی سوق داده و آشفتگی و نبوده اقتدار را به ویژگی اصلی و بارز در لایه‌های تاریخی- سیاسی آن تبدیل کرده است که بخشی از آن در دوران پایان جنگ سرد دوم در رابطه‌ این کشور و آمریکا شکل گرفت.

 هرچند که ایالات‌متحده و متحدانش به‌ظاهر اقداماتی در جهت شکل‌گیری جلوه‌های ظاهری دولت در این کشور کرده‌اند، ولی منافع و مصالح آنان بعضاً بسیاری از این اقدامات را متأثر ساخته و گاهاً کارکردهای دولت ملی در این کشور را با چالش‌های مواجه کرد. امری که به‌تدریج در کاهش اقتدار دولت ملی در این کشور مؤثر بوده و هست و آینده این کشور متأثر از اقدامات کشورهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای کرده است.