عدالت فراتر از شباهت؛ نگاهی تازه به رابطه زن و مرد

در میانه بحث‌های پرتنش درباره برابری زن و مرد، این یادداشت می‌کوشد نگاه تازه‌ای به مفهوم عدالت ارائه دهد؛ نگاهی که نه بر حذف تفاوت‌ها تأکید دارد و نه بر یکسان‌سازی نقش‌ها. نویسنده تلاش می‌کند نشان دهد فهم درست از ظرفیت‌ها و تنوع انسانی می‌تواند به شکل‌گیری جامعه‌ای متعادل‌تر و روابطی سالم‌تر میان زن و مرد بینجامد.
در زمانی که بحث برابری زن و مرد اغلب در میان شعارهای تند، برداشت‌های نادرست و دوگانه‌سازی‌های ساده‌انگارانه گم می‌شود، یادداشت استاد سعید موسوی تلاشی است برای بازگرداندن این گفت‌وگو به سطحی انسانی‌تر و عمیق‌تر.
او نه حقوق زنان را نادیده می‌گیرد و نه یکسان‌سازی نقش‌ها را راه‌حل می‌داند؛ بلکه بر این نکته تأکید می‌کند که عدالت الزاماً از مسیر شباهت نمی‌گذرد و زیبایی آفرینش در تفاوت‌هایی نهفته است که اگر درست فهمیده شوند، می‌توانند جامعه را متعادل‌تر و زندگی را پربارتر سازند. این نوشته دعوتی است برای نگریستن دوباره به رابطه زن و مرد، نه از دریچه تقابل، بلکه از منظر فهم، احترام و تکمیل‌گری.

 

در بحث زن و مرد، معمولاً از شباهت‌ها شروع می‌کنیم: هر دو انسان‌اند، هر دو حق دارند، هر دو می‌توانند. این گزاره‌ها درست‌اند، اما اگر نقطهٔ پایان هم باشند، فهم ما ناقص می‌ماند. خلقت از شباهت آغاز نشده؛ از تفاوت آغاز شده است؛ تفاوتی نه برای تحقیر و نه برای برتری، بلکه برای معنا و زیبایی.

اگر نقاشی چشم را جای بینی بنشاند، تصویر همچنان «صورت» است، اما دیگر زیبا نیست. زیبایی از هماهنگی می‌آید، نه از جابه‌جایی بی‌منطق. زن و مرد نیز چنین‌اند؛ دو نقش مکمل، نه دو نسخهٔ تکراری. یکی گلدان را آب می‌دهد، یکی دیوار را بالا می‌برد. اگر دیوارکش را مجبور کنیم گلدان بچرخاند، یا آب‌دهنده را ببریم بالای داربست، نتیجه‌اش نه عدالت است و نه پیشرفت؛ فرسایش است.

مشکل از جایی شروع می‌شود که عدالت را با مساوات اشتباه می‌گیریم. مساواتِ ظاهری می‌گوید همه باید یک کار بکنند، یک‌طور زندگی کنند، یک‌جور سنجیده شوند. اما عدالت می‌گوید هر چیز باید سر جای خودش باشد. همین.

در سال‌های اخیر، گاهی حمایت از زن این‌گونه تعریف شده که او را به میدان‌هایی بکشانیم که اساساً با الگوی مردانه طراحی شده‌اند و بعد اسمش را آزادی بگذاریم. این بیشتر شبیه فشار است تا رهایی؛ مثل دستگاهی که برای صد تُن طراحی شده، اما صد و بیست تُن از آن کار می‌کشند. شاید مدتی دوام بیاورد، اما آخرش می‌شکند.

مادر شدن در این میان، اغلب یا نادیده گرفته می‌شود یا کم‌ارزش جلوه داده می‌شود؛ گویی مانعی برای رشد است. حال آن‌که مادر شدن نه عقب‌نشینی است و نه نقص، بلکه شکلی از کمال انسانی است. مادری رازی دارد که نه خریدنی است و نه قرض‌گرفتنی. همان‌طور که پدر بودن هم راز خودش را دارد: حضوری آرام، تکیه‌گاهی محکم، بی‌سروصدا اما پایدار. این نقش‌ها قابل جابه‌جایی کامل نیستند، چون اساساً برای جابه‌جایی طراحی نشده‌اند.

در متون دینی، تعابیری مانند «ناقص‌العقل» اگر از بستر انسانی‌شان جدا شوند، به سوءبرداشت می‌انجامند. مقصود از این تعبیر، ناتوانی یا کم‌هوشی نیست، بلکه تفاوت در مدل عقلانیت است. علم اکتسابی است؛ آموختنی و توسعه‌پذیر. اما عقل، شیوهٔ مواجهه با جهان است. عقل زن برای لطافت، مهربانی و پیوند عاطفی عمیق طراحی شده است؛ نه برای خشکیِ مداوم رقابت. این تفاوت، نقص نیست؛ مدل است.

می‌شود این تفاوت را با مثالی ساده دید: کامیون و خودروی سواری. کامیون برای حمل بار سنگین ساخته شده و سواری برای رساندن مسافر با سرعت بیشتر. اگر از سواری انتظار حمل بار کامیون را داشته باشیم، یا کامیون را با معیار سرعت سواری بسنجیم، هر دو را خراب کرده‌ایم؛ نه چون بدند، بلکه چون کارشان چیز دیگری است.

عدالت دقیقاً همین‌جاست. اگر دو نفر قد متفاوتی دارند و می‌خواهند از پشت دیوار ببینند، عدالت آن نیست که هر دو یک ابزار بگیرند؛ عدالت آن است که هر دو بتوانند ببینند. یکی با صندلی، یکی با شانه. مساواتِ خشک ابزار را یکی می‌کند و انسان را نادیده می‌گیرد؛ عدالت هدف را یکی می‌کند و انسان را می‌بیند.

جامعه زمانی زیبا می‌شود که تفاوت‌ها را حذف نکند، بلکه بفهمد. نه زن برای مرد شدن آفریده شده و نه مرد برای جایگزینی زن. هرکدام اگر نقش خود را، نه از سر اجبار بلکه از سر آگاهی بپذیرند، جامعه متعادل‌تر، انسانی‌تر و زیباتر می‌شود.

زن، زن بماند.
مرد، مرد بماند.
و هر دو، انسان.

این نفی برابری نیست؛
دفاع از زیباییِ آفرینش است.


در فرجام، آنچه این یادداشت بر آن تأکید می‌کند نه نفی برابری انسانی، بلکه بازخوانی معنای عدالت است؛ عدالتی که به‌جای یکسان‌سازی نقش‌ها، به ظرفیت‌ها، انتخاب‌ها و تفاوت‌های طبیعی انسان احترام می‌گذارد.
زن و مرد هر دو حامل توانایی‌هایی‌اند که در کنار هم معنا پیدا می‌کنند و هیچ‌کدام قرار نیست نسخه‌ای تکراری از دیگری باشند.
جامعه‌ای که این واقعیت را بپذیرد، نه تنها از تنش‌های بی‌ثمر دور می‌شود، بلکه به سوی همزیستی سالم‌تر، خانواده‌ای پایدارتر و انسانیّتی عمیق‌تر حرکت می‌کند. فهم تفاوت‌ها، نه تهدیدی برای آزادی است و نه مانعی برای رشد؛ بلکه راهی است برای ساختن جهانی که در آن هرکس بتواند با هویت و توانایی خود بدرخشد.