نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
با وجود تلاشهای حکومت و نهادهای حمایتکننده از جمعآوری اسلحه در ولایتها و ولسوالیهای مختلف از نزد افراد غیرمسئول و مردم عادی، با آنهم اکثر مردم در خانههای خود اسلحه نگهداری میکنند. نگهداری جنگافزار در خانههای مسکونی، افزون بر غیرقانونی بودن آن، معمولاً باعث رخداد حوادث ناگواری نیز شده است. زورگیری و تهدید توسط اسلحه […]
با وجود تلاشهای حکومت و نهادهای حمایتکننده از جمعآوری اسلحه در ولایتها و ولسوالیهای مختلف از نزد افراد غیرمسئول و مردم عادی، با آنهم اکثر مردم در خانههای خود اسلحه نگهداری میکنند.
نگهداری جنگافزار در خانههای مسکونی، افزون بر غیرقانونی بودن آن، معمولاً باعث رخداد حوادث ناگواری نیز شده است. زورگیری و تهدید توسط اسلحه و همچنین تیراندازیهای هوایی در خوشیها و برخی مناسبتهای دیگر افزون بر ایجاد رعب و وحشت باعث نگرانی شهروندان شده است.
اخیراً نیز در مرکز ولسوالی بلخاب ولایت سرپل، بازی کردن دو کودک با اسلحه، باعث کشته شدن برادر بزرگتر توسط برادر خردترش شده است.
گفتنی است که معمولاً وجود ماین و همچنین بیاحتیاطی والدین در نگهداری اسلحه، هر سال جان تعدادی از کودکان را در افغانستان میگیرد.
در میان بحرانهای فزاینده آموزشی و اجتماعی در کشور، توقف فعالیت کتابخانههای سیار چهارمغز در کابل، نه تنها یک خبر ناراحتکننده، بلکه نشانهای از عقبنشینی تدریجی امیدهایی است که در دل کودکان این سرزمین جوانه زده بود. این پروژه که از سال ۲۰۱۸ با هدف ترویج تفکر انتقادی، تشویق به مطالعه و فراهمسازی دسترسی برابر به منابع آموزشی آغاز شده بود، حالا بهدلیل «محدودیتها» و «چالشهای عملیاتی» متوقف شده است؛ تصمیمی که از سوی تیم چهارمغز و فرشته کریم، فعال حقوق کودک، در اطلاعیهای رسمی اعلام شد.
صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد (یونیسف) هشدار داده است که بحران بهداشتی در افغانستان، به ویژه در مناطق روستایی، تهدیدی جدی برای سلامت کودکان است و باعث شیوع بیماریهای قابل پیشگیری میشود.
در داستان دلنشین شاکره شمعافروز، برزینمهر ششساله، سفری پرماجرا به قریه تجربه میکند که نه تنها پر از لحظات شاد و بازی، بلکه مملو از آموزشهایی عمیق درباره زندگی، طبیعت و ارزشهای انسانی است. این سفر به قصهای برای همیشه در ذهن او تبدیل میشود. بلاخره زمستان تمام شد و بهار از راه رسید. پدر […]
در کوچههای تنگ و تاریک کابل، جایی که بوی نان خشک و دود لاستیک سوخته در هم میآمیخت، زینت کنار در خانه نشسته بود. دستهایش را روی شکمش گذاشته بود، گویی میخواست چیزی را نگه دارد، چیزی که هنوز نبود. هوا بوی خاک میداد، بوی عرق مردانی که از کارهای طاقتفرسا بازمیگشتند و بوی خستگی […]
دیدگاه بسته شده است.