نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
درک واقعیتهای امروز در قلمرو تحت حاکمیت رژیم طالبان، نیازمند عبور از کلیشههای رایج و نگریستن به زخمهای ناسور تاریخ معاصر است.استاد سعید موسوی در این تحلیل صریح و موشکافانه، طالبان را نه یک پدیده اتفاقی، بلکه محصول منطقی فساد ساختاری، آزادیهای بیریشه و گسست میان سنت و مدرنیته در دوران جمهوریت میداند. ایشان با بازخوانی انتقادی دهههای اخیر، هشدار میدهد که تا زمان تبدیل نشدن آگاهی به یک ضرورت برخاسته از بطن جامعه، هر حرکتی به نام آزادی، تنها به بازتولید استبداد منجر خواهد شد.
در تحلیل وضعیت امروز، اغلب با یک دوگانه سادهانگارانه روبهرو میشویم: گروه طالبان یا نیرویی مطلقاً اهریمنی تصویر میشود یا واقعیتی ناگزیر که باید پذیرفته شود. اما جامعه نه با افسانه سر و کار دارد و نه با اسطوره؛ با زخمهای عمیق خود سر و کار دارد. طالبان نه قدسی است و نه آرمانی؛ نتیجه یک انتخاب اضطراری است، انتخابی میان بد و بدتر. این انتخاب نه از سر ایمان کور، بلکه از سر خستگی اجتماعی شکل گرفت.
در یک قرن گذشته، بارها تلاش شد مفاهیمی چون آزادی زنان، آموزش و تجدد وارد ساختار اجتماعی شود. از اصلاحات امانالله خان تا دوره ظاهر شاه و داوود خان و سپس کودتای هفت ثور، الگو تقریباً یکسان بوده است: تغییر شتابزده و از بالا به پایین، بدون ترجمه فرهنگی و همراهی جامعه. در همه این دورهها، جامعه نه فرصت فهم یافت و نه امکان تطبیق.
سنت در این جغرافیا فقط یک عادت نیست؛ شبکهای از هویت، امنیت روانی و نظم اجتماعی است. وقتی این شبکه ناگهان شکسته شد، واکنش نه گفتوگو، بلکه مقاومت و خشونت بود. نتیجه همیشه بازگشت به عقب بود، آن هم خشنتر از پیش.
جمهوریت بیش از آنکه آزادی بسازد، آن را نمایش داد. آزادی زنان به جای همراهی با آموزش عمیق، استقلال اقتصادی، امنیت اجتماعی و آگاهی تدریجی، به نمادهای ظاهری تقلیل یافت: روسری، موسیقی و حضور رسانهای. بدون پشتوانه دانشی و اخلاقی، این آزادی به جای توانمندسازی، بیپناهکننده شد.
خانههای موسوم به امن، به جای ترمیم خانواده، اغلب آن را دور زدند. عرف شکسته شد، اما اخلاق جایگزین نشد. زن به جای سوژهای آگاه، به ابزار شوک فرهنگی تبدیل شد.
مشکل اصلی جمهوریت فقط ناکارآمدی سیاسی نبود؛ فساد ساختاری و ورشکستگی اخلاقی بود. سالها قدرت در دست کسانی بود که دولت را ملک شخصی قوم، حزب و شبکه خود کردند. ثروتاندوزی، سهمخواهی و بیتوجهی به آگاهی عمومی، جمهوریت را از درون تهی کرد. در همین ساختار، فجایع اخلاقی، از جمله سوءاستفادههای جنسی در بالاترین سطوح رخ داد. اینها فقط پروندههای فردی نبودند؛ نشانههای فروپاشی اخلاقی یک نظام بودند. در چنین فضایی، مفهوم آزادی در ذهن جامعه سنتی نه نجاتبخش، بلکه آلوده و تهدیدآمیز شد.
البته نقش مداخله و سوءاستفادهی کشورهای همسایه را در این روند نمیتوان نادیده گرفت. این سرزمین همواره میدان رقابت منافع منطقهای بوده است و هرگاه شکافهای داخلی عمیق شده، بازیگران بیرونی آموختهاند چگونه بر این زخمها سرمایهگذاری کنند. با این حال، آنچه این میدان را برای فرصتطلبان منطقهای آماده کرد، پیش از هر چیز ناکارآمدی، فساد و بیریشگی دولتمداران جمهوریت بود. اگر ساختار داخلی سالم، پاسخگو و مورد اعتماد جامعه میبود، مداخله بیرونی هرگز تا این حد تعیینکننده نمیشد.
پس از سقوط جمهوریت، همان نیروهایی که سالها در فساد غرق بودند، دوباره پرچم زن و حقوق او را برافراشتند؛ نه برای نجات زن، بلکه برای تطهیر گذشته خود و تحریک جامعه. جامعه سنتی این تناقض را دید و واکنشش طبیعی بود: بیاعتمادی، خشم و پناه بردن به نظمی خشن اما آشنا.
طالبان از دل همین بیاعتمادی زاده شد. نه بهعنوان بهترین گزینه، بلکه بهعنوان کمهزینهترین بد. اگر رژیم طالبان بتواند حداقلی از نان، امنیت و نظم فراهم کند، بخش بزرگی از جامعه سنتگرا حاضر است آزادیهای مدنی را قربانی کند؛ نه از سر تعصب کور، بلکه از سر تجربه تلخ آزادی بیریشه. وقتی آزادی به هرجومرج ترجمه شود، استبداد خود را نجاتبخش جلوه میدهد.
استفاده مداوم از زن بهعنوان ابزار تقابل، جامعه را دوپاره میکند: سنت در برابر مدرنیته، دین در برابر زن، قوم در برابر قوم. این مسیر نه طالبان را تضعیف میکند و نه زن را نجات میدهد؛ فقط کشور را به سوی فروپاشی هویتی و حتی تجزیه میراند. فساد را با شعار نمیتوان شست. کشوری که با دروغ و سوءاستفاده آلوده شده، با نمایش حقوق زن پاک نمیشود.
طالبان انتخاب فعال مردم نبود؛ واکنش جامعه به تفریط، فساد و آزادیای بیریشه بود. تا زمانی که آزادی از نان، آگاهی، فرهنگ و صداقت آغاز نشود، هر فریادی به نام حقوق زن، بیش از آنکه طالبان را تضعیف کند، زن را قربانی میکند. این مرز و بوم نه به افراط طالبانی نیاز دارد و نه به تفریط جمهوریتی. راه سوم سخت است، زمانبر و پرهزینه، اما تنها راهی است که زن را ابزار نمیسازد و جامعه را نمیشکند.
طالبان و داعش با شعار شریعت و عدالت ظهور کردند، اما نتیجه کارشان چیزی جز خشونت، سرکوب و بهرهبرداری ابزاری از دین نبود. هر دو گروه در جامعهای سنتی و کمسواد رشد کردند، با حمایت بیرونی قدرت گرفتند و شریعت را وسیلهای برای رسیدن به سلطه ساختند. عدالت و انسانیت غایب ماند و افغانستان بهای سنگین این دو روی یک سکه را پرداخت.
رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه، در دیدار با شهباز شریف، نخستوزیر پاکستان، در باکو بر لزوم حفظ آتشبس میان پاکستان و گروه طالبان تأکید کرد. این دیدار در پی شکست دور سوم مذاکرات میان دو طرف در استانبول و ابراز اتهامات متقابل برگزار شد. ترکیه خواستار ثبات دائمی در منطقه شده، در حالی که کارشناسان تنشها را نتیجه سیاستهای گذشته اسلامآباد میدانند.
دکتر خالدین ضیایی، رئیس اندیشکده تعلیمی ملت افغانستان، در یادداشتی تازه هشدار داده که تنش میان طالبان و پاکستان به مرز جنگی برای بقا رسیده است.
در حالیکه از تنشهای مرزی و حملههای متقابل میان طالبان و پاکستان مدت زیادی نمیگذرد، نمایندگان دو طرف در ترکیه سرگرم گفتوگو هستند. طالبان از اعلام نتیجه خودداری میکند و میگوید هنوز زود است قضاوت شود. این نشستها در فضایی از بیاعتمادی و رقابت امنیتی جریان دارد و پیامدهایش میتواند بر سرنوشت مردم افغانستان سنگین باشد.