نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
معمولاً در افغانستان نمیتوان نقش خانواده را در آغاز و فرجام ازدواجها نادیده گرفت. در مواردی که خواست خانواده در نظر گرفته نشود، زنان جوان با بهانهتراشیهای بسیاری توسط خانواده همسرانشان روبرو میشوند. بهانهتراشیهایی که معمولاً منجر به جدایی آنان میشود. در کشور ما بیشتر ازدواجها به صورت عرفی انجام میشود و حتی در محاکم […]
معمولاً در افغانستان نمیتوان نقش خانواده را در آغاز و فرجام ازدواجها نادیده گرفت. در مواردی که خواست خانواده در نظر گرفته نشود، زنان جوان با بهانهتراشیهای بسیاری توسط خانواده همسرانشان روبرو میشوند. بهانهتراشیهایی که معمولاً منجر به جدایی آنان میشود.
در کشور ما بیشتر ازدواجها به صورت عرفی انجام میشود و حتی در محاکم رسمی نیز ثبت نمیشوند؛ مگر در موارد مشخصی مثل سفر به خارج از کشور برای اقامت و یا برخی موارد دیگر.
با آن که به علت عرفیبودن اکثر ازدواجها، آمار دقیقی از طلاق در افغانستان وجود ندارد؛ اما نهادهای رسمی میگویند که آمار طلاق میان شهروندان افغانستان در سالهای اخیر به صورت چشمگیری افزایش یافته است.
زنان افغانستان پس از جدایی از همسرشان با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می کنند
بیشتر ازدواجها در افغانستان به صورت سنتی و عرفی صورت میگیرد. در بسیاری موارد زنان با وکالت دیگری عقد و نکاح میشوند. نبود چارچوب رسمی برای آغاز زندگی مشترک در موارد بسیاری منجر به جدایی و عواقب ناگوار پس از آن شده است.
«رقیه» نام مستعار بانوی ۳۶ سالهای از ولایت بامیان است که ازدواج موفقی نداشته است. او پس از جدایی اکنون در خانه پدرش زندگی میکند. رقیه از حالت روحی و روانی خوبی برخوردار نیست. او میگوید که به علت فقر اقتصادی پدرش، مجبور است در خارج از خانه کار کند.
رقیه در یکی از سالنهای عروسی در دشت برچی به عنوان صفاکار و گارد مشغول به کار است.
آثار شکنجه همسرش هنوز هم در زیر چشمان و پیشانیاش دیده میشود؛ او میگوید که به علت اعتیاد شوهرش به مواد مخدر و خشونت، از او جدا شده است.
رقیه میگوید که پدرم مرا به عقد اولین خواستارم (پسر یکی از دوستانش) درآورد. در آن زمان ۱۷ سال بیش نداشتم. وقتی وارد خانه شوهر شدم تمام خوشیهایم را فراموش کردم و تااکنون هیچ روز خوشی نداشتهام. شوهرم معتاد به مواد مخدر است و همیشه به هر بهانهای مرا لتوکوب میکرد.
چند بار بر اثر لتوکوب شوهرم، استخوان بینیام شکست است و هنوز هم از این مشکل رنج میبرم. از شوهرم یک پسر و یک دختر دارم که دور از من در خانه پدرکلانشان زندگی میکنند.
چندبار از شوهرم درخواست طلاق کردم؛ اما همواره اندیشیدن به فرزندانم و آینده آنان مرا از این کار بازمیداشت. بسیار سعی کردم برای اینکه بتوانیم در کنار فرزندانم باشم با همسرم کنار بیایم؛ اماپس از چند سال تحمل لتوکوب و خشونت سرانجام مجبور به جدایی شدم.
قبل از جدایی موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشتم؛ اما شوهرم حاضر به سپردن بچهها به من نشد.
رقیه میگوید که بر اثر ضربوشتم و خشونت شوهرم، حتی مجبور شدم بدون دریافت مهریه و فرزندانم، از شوهرم جدا شوم؛ اما حالا از جدایی فرزندانم شدیداً دچار افسردگی روحی شدهام و تحمل دوری آنان برایم سخت و شکنجهآور است و دیدن فرزندانم یکی از بزرگترین آرزوهایم است.
به گفته رقیه، شوهرش دو سال پس از طلاق بر اثر اعتیاد به مواد مخدر درگذشته است. او میگوید که چند بار تلاش کرده است تا فرزندانش را پیش خود بیاورد؛ اما خانواده شوهرش با آن موافقت نکردهاند.
رقیه اکنون کاملاً از زندگی ناامید شده است و جدایی فرزندانش بر این حس او افزوده است.
او میگوید که نگاههای تحقیرآمیز مردانی که با او همکارند او را آزار میدهد؛ حرفهای نادرست و گاهی پیشنهاد پرداخت پول برای ماندن در کنار آنان!
تنها رقیه نیست که با این مشکلات دستوپنجه نرم میکند؛ بلکه رقیههای زیادی هستند که همانند او گرفتار فشارهای ناشی از رسوم و باورهای سنتی و فقر اقتصادی شدهاند.
در افغانستان بیش از مردان، زنان از جدایی رنج میبرند و تبعات منفی آن را متحمل میشوند. زنان مطلقه هرگز نمیتوانند به زندگی پیش از طلاق بازگردند؛ زیرا جامعه به زنان مطلقه نگاهی بدبینانه و تا حدودی تحقیرآمیز دارد.
دیدگاه بسته شده است.